"از مهموني لذت ببر داداش"
تا وارد خونه شديم نايل به شونه ي هري زدو با استفاني غيب شد!
مطمئنن اين اتفاق افتاد چون حالا ديگه ميدونن هري اينجاس و من تنها نيستم هر چند طوري به نظر نمياد كه انگار هري قراره برقصه يا گوشيش رو در بياره و عكس بگيره
ولي من بايد تلاش خودم رو بكنم تا خوش بگذرونم،بايد شانس خودم رو امتحان كنم!! هرچند ميدونم زياد خوب نيست و نميشه روش حساب كرد"نوشيدني ميخواي؟"
باهم سمت ميز نوشيدني ها رفتيمو من ليوان پلاستيكي قرمزم رو كمي پر كردم
"نه مرسي الان نميخوام"
وقتي ليوان رو بالا بردمو از نوشيدني خوردم به خاطره طعم تلخي كه داشت به سرعت اون رو از دهنم دور كردمو از اونجايي كه هري بلند بهم ميخنديد ميدونستم قيافه ي خنده داري به خودم گرفتم"ميدوني چيه؟منم نوشيدني نميخوام"
سرم رو تكون دادمو ليوان رو توي سطل انداختم!!
من هميشه از طعم تلخ اين نوشيدني ها متنفر بودم،چرا بايد هر دفعه امتحانشون كنم تا خجالت زده بشم؟حداقل خوش حالم كه اين فقط هريه
تا حالا به اين فكر كردي كه چقدرخوبه دورو بره كسي باشي كه ميدوني هرچقدر هم كاره مسخره و شرم آوري انجام بدي كه دوست نداري كسي ببينه،باز هم كناره اون راحتي و احساس احمق بودن نميكني؟ميدوني كه اون بهت ميخنده اما نه براي مسخره كردن! ميدوني كه قضاوت نميشي
اگه هر كس ديگه اي از بچه هاي دانشگاه اينجا بود ميتونست بهم بگه طريقه ي خوردن اين نوشيدني چيزه ديگه ايه و نصيحتم كنه يا بگه بچه مثبتمو نميتونم همچين چيزي رو تحمل كنم
اما هري اولين كسي كه اون هاله اي كه دور همه ميبينمو باعث ميشه تا حدي فاصله ام رو باهاشون حفظ كنم نداره!! و شايد به همين دليله كه ميتونم به راحتي باهاش حرف بزنو ارتباط برقرار كنم
چون اون اولين كسي كه ازم توقع نداره عالي باشم! بلكه آخرين بار كه به كلاس ادبياتم اومدو ميخواست كتاب جغرافيم رو ازم بگيره،وقتي ديد دارم سر متني كه نوشتمو ازش راضي نيستم خودم رو اذيت ميكنم گفت 'زوئي تو بايد به ذهنت استراحت بدي و بعد روش كار كني،لازم نيست هميشه اولين و بهترين باشي! لازم نيست هميشه از خودت بالاترين توقعات رو داشته باشي چون استادت هم همين سطح توقع رو داره! هم تو و هم اون استاد بايد بدونين همه ي آدم ها بعضي روزها بهتر و بعضي روزها بد هستن! و بعضي روزهاي ديگه حتي بدتر! لازم نيست خودت رو سرزنش كني هرچند به نظره من اين متن،با اين كه كلمات به هم ريخته هم داره پره احساساته!'
اون اولين كسي كه توقع نداره عالي باشم چون كه پدرم بهم ميگه همه چيز بايد بي نقص ترتيب داده بشه
اون اولين كسي كه توقع نداره عالي باشم چون مادرم ميگه بايد هميشه بي نقص جلوي مهمونا ظاهر بشم
اون اولين كسي كه توقع نداره عالي باشم چون استفاني با اين كه زياد سخت نميگيره اما عادت كرده نمره هاي بي نقص بگيرمو توي كلاس ادبيات شاگرد اول باشم
و با تمام اين فكرها من به اين نتيجه ميرسم كه هري اين آدم فوق العاده اس كه ميتونه بهم اميد بده و بهترين دوستم باشه

أنت تقرأ
It's Zoey
أدب الهواة"جاي تو،خونه ي تو بغل منه! مگه از همون اول غير از اين بوده؟اين آغوش براي تو ساخته شده! چرا نميذاري من خونه ات باشم؟" 1 #Completed