بعد از پوشيدن شلوار گشاد و بلندم كه كناره هاش خط هاي سفيد و دكمه داشت و نيم تنه ي مشكيم خط چشمي كشيمو رژ لب قرمزم رو زدم!! كتوني هاي ونسم رو برداشتمو بيرون رفتم،روي تخت نشستمو خواستم بپوشمشون كه فهميدم هري با چشم هاي گرد بهم زول زده
"من بهت گفتم خودت رو بد درست كن،نه كه...رژ قرمز بزن تا اون لعنتي به لب هات خيره شه"
سريع از سر جام پاشدم اما هري قبل از من يه دستمال توي دستم گذاشتو گفت
"قبل از اين كه كار دستت بدم اينو پاك كن! وگرنه هيچكدوممون به شام نميرسيمو لو ميريم"
به خاطره اين طرز حرف زدنه هري شوكه شدمو سمت آينه رفتمو دستمال كاغذي رو روي لبام كشيدم! هري هيچوقت اين طوري باهام حرف نزده بود،اون بهم گفته بود ميخواد منو ببوسه يا بغلم كنه و بهم عشق بده اما هيچوقت نگفته بود 'كار دستت ميدم'!! من منحرفم يا اين واقعا حرف بديه؟از تو آينه به هري نگاه كردم اما قبل از اين كه من چيزي بگم اون دهنش رو باز كردو گفت
"يعني ميبوسمت"
سرمو تكون دادم اما اون دست برنداشتو باز گفت
"هي جدا ميگم! يعني ميبوسمت و به شام نميرسيم ديگه""باشه هري"
سعي كردم نخندم!!
همون موقع استفاني در اتاقم رو باز كردو به داخل اومدو گفت
"بريم پايين؟ساموئل هم رسيده و رو مبل كناره بابا نشسته"
سرمو تكون دادمو به هري كه يه نفس عميق كشيد نگاه كردم"حالت خوبه؟"
سمتش رفتمو دستم رو روي سينه اش گذاشتم"خوبم!! يكم نگرانم"
"همه چيز خوب پيش ميره!! بيا به چيزهاي خوب فكر كنيم"
صورتش رو گرفتمو سريع لب هاش رو بوسيدمو اون لبخند ريزي زد و سرش رو تكون داد!! باورم نميشه با اين كه خودم دارم استرس زيادي رو توي بدنم حس ميكنم سعي دارم هري رو آروم كنم"خب ديگه دوست پسر قلابي بيا اينجا"
استفاني دست هري رو گرفتو بعد از زدن برق لب من هر سه به سمت پله ها راه افتاديمو به طبقه ي پايين رفتيم!! و من صداي اه هري از ناراحتي و عصبي بودن وقتي ديد دكمه هاي كناري شلوارم تا رون پام بازه رو شنيدم اما چون ديگه كاري از دستم بر نميومد به روي خودم نياوردم"اوه به زوج جديد تبريك ميگم"
خيلي دوست دارم بدونم ساموئل اگه ميدونست هري واقعا كيه باز هم اين طوري بهش لبخند ميزد؟اگه ميدونست هري كسي كه من دوستش دارم بازم باهاش دست ميداد؟
نه دوست ندارم بدونم،حتي فكر بهش باعث ميشه بخوام بالا بيارمو فرار كنم"مرسي! هري اين ساموئله نامزده زوئي،سام اين هريه دوست پسره...من"
اگه استفاني به اشتباه هري رو معرفي ميكرد چي ميشد؟ 'اوه سام كه نامزد زوئي هستي،اين هري دوست پسر زوئيه'
هري هيچ عكس العملي نشون ندادو تنها كاري كه كرد زدن يه لبخند ريز و زوركي بود كه باعث شد قلبم به درد بياد!
CZYTASZ
It's Zoey
Fanfiction"جاي تو،خونه ي تو بغل منه! مگه از همون اول غير از اين بوده؟اين آغوش براي تو ساخته شده! چرا نميذاري من خونه ات باشم؟" 1 #Completed