"اوه باورم نميشه اون مردي كه اونقدر متشخص و محترم بود چنين كاري با زنش بكنه!"
با تعجب در حالي كه رو به روي آينه نشسته بودمو چند تكه از موهام با فويل بسته شده بود گفتمو به سمت مادرم كه دستش روي ميز جلوي ناخن كار بود نگاه كردمو ادامه دادم
"آقاي تِري همچين آدمي بود؟""منم اون روش رو نديده بودم"
مادرم دست ديگه اش رو با احتياط به موهاي تازه سشوار شدش كشيد تا لاك هاش خراب نشه"من يكي كه هميشه ميگفتم اين يارو يه تخته اش كمه شماها باور نميكرديد"
استفاني با بي تفاوتي به ديوار تكيه دادو يكي از وسايل آرايشگاه رو توي دستش گرفتو باهاش بازي بازي ميكرد"زن بيچاره اش هفته ي پيش با يه چشم كبود و دست زخمي به اينجا اومد"
رز،آرايشگر موهاي من گفتو بعد سشوار رو روشن كرد تا زيرش بشينمو موهام رنگ بهتري به خودش بگيره!!
هري از اين هايلايت ها خوشش مياد؟من اينكارو دارم به خاطره اون انجام ميدمو اميدوارم كه دوستش داشته باشه
من دو روزه كه اون رو نديدمو از اين كه ميدونم فردا قراره تو دانشگاه باهاش وقت بگذرونم خوش حالم!! من ميتونم بغلش كنم،سرم رو روي سينش بذارم و غصه هام رو به فراموشي بسپرم.هروقت كه اون دوروبرمه ميتونم اين كارو بكنم
با فكر به هري همون طور كه زير اون دستگاه نشسته بودم لبخندي زدمو بعد از چند لحظه سنگيني نگاه مادرم رو روي خودم حس كردم اما چيزي نگفتم"تو خوش حال به نظر ميرسي"
مادرم لبخند زدو باعث شد لبخند من هم بزرگتر بشه!! اما من نميتونم درباره ي هري چيزي بهش بگم،نميتونم بگم دور از چشم اونا و ساموئل با كسي قرار ميذارم كه دوستش دارم
ولي ميتونم به خودم بگم مگه ميشه كنار هري خوش حال نبود؟من دو روزه كه نديدمش اما هر لحظه بهم تكست داديمو صحبت كرديم،طوري كه سر ميز شام گوشيم كنارم بودو اون با فرستادن يه جك باعث خنده ام شد اما بلافاصله سعي كردم خودم رو جمع و جور كنمو توجه خانوادم رو از رو خودم بردارم!! اون بهم صبح بخير و شب بخير ميگفت.حتي بعد از كنسرت بهم تكست دادو گفت نميتونه صبر كنه تا دو شنبه دوباره منو ببينهصداي گوشيم باعث شد از فكر بيرون بيامو به صفحه اش نگاه كنمو با ديدن قلب قرمز كه به عنوان اسم هري ذخيره كرده بودم فهميدم كه ممكن تلپاتي داشته باشيم! من داشتم به اون فكر ميكردمو اون بهم تسكت داده
*رئيس عوضيم حالا يه كبودي بزرگ روي صورتش داره!! فكر كنم به زندان برم*
چشم هام گرد شدنو ترس رو تو بدنم حس كردم،تنها كاري كه ميتونستم بكنم سريع بلند شدنو بي توجهي به خوردن سرم به اون دستگاه بود كه باعث شد همه سمتم برگردن،فقط شماره هري رو گرفتمو منتظر جوابش موندم!
بوق
بوق
بوق
هيچ جوابي نداد!! خواستم دوباره عكس اون تلفن كوچيك روي صفحه ام رو لمس كنم كه 'دينگ'،گوشيم دوباره صدا داد*فقط ميخواستم بدونم وقتي زنگ ميزني عكست همون طوري كه ميخواستم روي صفحه ي گوشيم ميفته! تو واقعا خوشگلي*
با خوندن نوشته ي هري نميدونستم بايد بخندمو ذوق كنم يا جيغ بزنمو بگم لعنتي سكته كردم!! پسره ي احمق

VOCÊ ESTÁ LENDO
It's Zoey
Fanfic"جاي تو،خونه ي تو بغل منه! مگه از همون اول غير از اين بوده؟اين آغوش براي تو ساخته شده! چرا نميذاري من خونه ات باشم؟" 1 #Completed