داستان از نگاه هري
به تكست مامانم كه ازم پرسيده بود كجام و كي برميگردم جواب دادم تا زياد نگران نباشه و همون طور روي مبل منتظر زوئي نشسته بودم كه با يه ساك و همون چمدوني كه باهاش به مسافرت رفته بود پايين مي امد و من سريع بلند شدمو سمتش رفتم تا كمكش كنم!
"بدشون به من عزيزم"
ساك رو روي شونه ام انداختمو چمدون رو هم تا پايين پله ها زمين نذاشتم!!"تو چه جوري اومدي؟"
زوئي كه الان با لباسي كه من بهش داده بودم يه شلوار جين برمودا و كتوني سفيد پوشيده بود پرسيدو دستي بين موهاي قهوه اي و كمي فرش كشيد"پياده! يعني من تا خونه ي شمارو با ماشين دوست پسر مامانم اومدم اما بعد اون زد به سرشو مجبور شدم تا اينجا از پاهام استفاده كنم"
من بايد فردا به اون محل برگردمو ماشين لوييس رو بردارم وگرنه كلي خرج و قرض بالا ميارم!"هري تو چرا به خونه ي ما...يعني مامان بابام رفتي؟تو پيغامم رو شنيده بودي،ميدونستي من اونجا نيستم! نبايد ميرفتي"
اضطراب دوباره به چشم هاي زوئي و اخم به ابروهاش برگشتو باعث شد منم اخم كنمو بگم
"زوئي من چند بار بهت زنگ زدمو تو جواب ندادي و من از اين كه ممكن حالت بد شده باشه ترسيده بودم! من فكر كردم ممكن بيرون خونه از حال رفته باشي و بعد يكي برت گردونده باشه"
دسته ي چمدون رو بلند كردم تا بتونم راحت تر دنبال خودم راهش بندازم"اونجا فقط استفاني رو ديدي؟"
زوئي دستش رو روي بازوم گذاشتو با دست ديگه اش موهام رو لمس كردو باعث شد اخمم از بين بره"نه! ويليام هم بود.بحثمون شد اما چيزه مهمي نبود.هرچند اگه دستش روخرد ميكردم مهم ميشد"
كاش ميتونستم مشتم رو توي صورتش بكوبمو دستش كه روي زوئي بلند شده بود بشكنم!! من ديگه دارم زيادي وحشي ميشم"اوه خداي من"
زوئي دستش رو روي پيشونيش گذاشتو گفت
"تو ميدوني! و تو باهاش دعوا كردي""اره خواهرت به جاي اين كه بهم بگه تو كجايي گفت پدرت چه كاره افتضاحي كرده و من به جاي اين كه پدرت رو بزنم فقط باهاش يه دعواي لفظي داشتم!"
"ميدونم همه ي اين چيزها خيلي اعصابت رو بهم ريخته،متأسفم"
دست هاش رو دور كمرمو سرش رو روي سينم گذاشت! گفتم
"اشكالي نداره چون قراره كنارم بخوابي و اين بار ديگه خيالمون از بابت پدرت راحته"
لبخند ريزي زدمو موهاي خوش بوش رو بوسيدمو منتظره يه جمله ي رمانتيك از اون بودم اما در جوابم گفت
"يعني ميخواي تا خونتون من رو پياده ببري؟چون مثل هميشه نميذاري من پول تاكسي رو بدم"

ESTÁS LEYENDO
It's Zoey
Fanfiction"جاي تو،خونه ي تو بغل منه! مگه از همون اول غير از اين بوده؟اين آغوش براي تو ساخته شده! چرا نميذاري من خونه ات باشم؟" 1 #Completed