ملافه ي سفيد رو كمي بالا تر كشيدمو سرم رو سمت صندلي خم كردم تا عكس رو جذاب تر كنم و وقتي عكاس حركتم رو تأييد كرد متوجه شدم كه كار درست رو انجام دادم هر چند با اون مُهر هري همچنان از اين كه در حال گرفتن همچين فوتوشات هايي بودم ناراضي به نظر ميرسيد و دست به سينه به همراه اخم بزرگ روي صورتش به ديوار تكيه داده بود كه سرم رو براش كج كردم،بهش خنديدمو يه جورايي از اون حالت هاي لوس به خودم گرفتم تا اين كه بالاخره اخمش از بين رفتو همون طور كه سعي ميكرد لبخندش رو پنهان كنه سرش رو سمت ديگه برگردوندو من هم تونستم صداي دوربين رو بشنوم! عكاس گفت
"يكي از همين عكس هايي كه خنديدي فوق العاده شد! اوه الان هم چند تا عكس سكسي داريمو هم بامزه"به آرومي خنديدمو در حالي كه مراقب بودم جايي از بدن لختم كه زير ملافه بود مشخص نشه،بلند شدمو سمت هري رفتم و گفتم
"عشقِ من"
با يكي از دست هام ملافه رو نگاه داشتمو ديگه رو روي صورت هري كشيدمو اون گفت
"اين اصلا درست نيست! اصلا مامان من چي ميگه اين عكس هارو ببينه؟اصلا خجالت تو كجا رفته؟"
خنديدمو گفتم
"مامانت منو ميشناخت هري! و خجالت نداره چون جاييم معلوم نيست""من ميخوام فقط جلوي من اين طوري بگردي نه اين كه بشي پوستر اتاق يه پسر شانزده ساله"
چشم غره رفتو با اين حال حرفش رو ادامه دادو گفت
"ولي فكر كنم خيلي خوشگل شدن! هر چند من ميخوام بعدا به جايي ببرمت و ازت عكس بگيرم""واقعا؟كجا؟"
با ذوق گفتم"نميتونم بگم! چند روز ديگه ميريم"
پيشونيم رو بوسيدو گفت
"هنوز يكم از اين فوتوشات ها عصبيم چون ميخوام فقط جلوي خودم لخت باشي نه بقيه،نميخوام كسي جز من ببينتت"
به فكر شيطاني به سرم زدو گفتم
"اوه حتما"
به دورو برم نگاه كردمو وقتي ديدم هيچ اطراف ما نيست ملافه رو باز كردمو بدنم رو به هري نشون دادمو عكس العمل سريع اون باعث شد صداي خنده ام به هوا بره! به سرعت دو طرفش رو گرفت،اون رو محكم دور من پيچيدو گفت
"دختر من چه بلايي سر خجالت تو اوردم؟"
چشم هاش گرد شده بودنو من همچنان ميخنديدم اما تو همون حين گوشيم رو از روي ميز كناريم برداشتم تا تكست و زنگ هام رو چك كنم اما ريلين به هيچكدوم جوابي نداده بود! من بهش تكست دادم تا شام بيرون بريم يا حداقل فردا كه يك شنبه اس همديگر رو ببينيم چون حتي نتونستيم توي دانشگاه وقت زيادي رو باهم بگذرونيمو من نميخوام دوستيم با ريلين كه دختره بامزه اي هست رو از دست بدم! اون فقط انگار سرش خيلي شلوغه و زمان آزادي پيدا نميكنه اما حتي براي جواب دادن به يه تكست؟"اره راستش بايدم بخندي چون اون كسي كه الان داره از سكسي بودن تو درد ميكشه منم"
"چي؟بي حيا"
گونه هام سرخ شدو خواستم به سمت ديگه اي برم كه اين بار هري خنديدو گفت
"موفق شدم زوئي خجالتي رو برگردونم"...............................
"ريلين!"
با لبخند توي راه روي دانشگاه دنبالش دويدمو وقتي بالاخره تونستم صورتش رو ببينم لبخند زدمو گفتم
"سلام"
و اون فقط سرش رو تكون دادو ظاهرا يه لبخند ذوري تحويلم داد! با اين حال من جوابش رو با كلمات دادمو گفتم
"خيلي وقته با هم نگشتيمو من بهت تكست دادمو زنگ زدم اما خبري نشد! كجايي دختر؟""راستش زوئي! فكر نكنم بتونم زياد چيزي رو برات توضيح بدم يا...شايدم نخوام كه اين كارو بكنم اما در هر صورت كلاسم الان شروع ميشه و بايد برم پس باي باي"
دستش رو برام تكون دادو منو با حجم زيادي از تعجب،ناراحتي و شوكه شدن و البته سوالات تنها گذاشتو رفت! لحن سرد و بي تفاوتي داشت و از ديدن دوباره ي من خوش حال نشده بود چرا؟چي شده كه حتي جوابي بهم نميده و اول ميگه نميتونه اما بعد نظرش رو عوض ميكنه و ميگه نميخواد؟
مشكل آدم ها چيه كه احساسات توي مغزشون رو به زبون نميارن و فكر ميكنن با اين كار طرف مقابلشون توي خماري بمونه ديوونه ميشه؟هر چند اين موضوع تا حدي راجع به من صحت داره و هري توي صدر ليسته و نايل و استفاني نفرات بعدي هستن و فكر كنم ريلين هم بهشون اضافه شد چون نميتونم اين عصبانيت و ناراحتي رو كنترل كنم اما نميخوام دنبالش هم برم تا بگه 'اوه زوئي من زيادي برات اهميت دارم نه؟' من نبايد خودمو كوچك كنم اما اون داشت درباره ي چي حرف ميزد؟
اون يه دختر شيرين و دوست داشتني بود كه روزهاي اولمون به خوبي رفتار ميكردو حتي توي بردن وسايلم به خونه ي عموم كمك زيادي بهم كردو اين كار رو به دوش كشيد،برام قهوه گرفتو كاري كرد تك تك ساعات كل يه روز رو كنارش بگذرونم اما حالا جلوم ايستاده و با يه لحن مضخرف كه به ياد اوردنش كاري ميكنه به خودم بگم كاش يه مشت توي صورتش ميزدم،ميگه نميخواد كه چيزي رو برام توضيح بده! و دنباله ي اين يعني از قصد جواب تكست و زنگ هام رو نميده و من آدم احمقي بودم كه دنبالش رفتمو حتي براش پيغام هم گذاشتمو انتظار داشتم تا بتونيم حداقل يه عصر رو دخترونه بيرون بريم! اما مثل اين كه ريلين تغيير زيادي كرده و به يه دختر مغرور تبديل شده!

STAI LEGGENDO
It's Zoey
Fanfiction"جاي تو،خونه ي تو بغل منه! مگه از همون اول غير از اين بوده؟اين آغوش براي تو ساخته شده! چرا نميذاري من خونه ات باشم؟" 1 #Completed