Part Twenty

890 72 3
                                    

"تو مجبور نيستي اين طوري باهام حرف بزني چون فقط ازم ميخواي تا تلافي نكنم"
خنديدمو سعي كردم سرم رو كمي پايين نگه دارم تا گونه هاي سرخ شدم معلوم نشن!! اما نميتونستم احساساتي كه تو وجودم روشن شده بودو ناديده بگيرم.اون با يه جمله ي شيرين كاري كرد يه لبخند بزرگ بزنم

كنار استخر ايستاديمو هري برگشت سمتم،بهم نگاه كردو درحالي كه چال هاش مشخص بودن گفت
"نگران اون نيستم چون تو نميتوني كاري بكني! من از حرفم واقعا منظور داشتم چون تو خيلي خوشگلي"
توي چشم هاي سبزش نگاه كردمو متوجه شدم الان ديگه كاملا راجع به گونه هاي سرخ و خجالت زدگيم ميدونه
ولي حق داشتم نه؟اون تو همين مدت كم جمله هاي خيلي زيبايي بهم گفته و ازم تعريف كرده! و من ازش خوشم نمياد چون درباره ام چيزهاي مثبتي گفته،ازش خوشم مياد چون باعث يه حس عجيب توي قلبم شده،حسي كه نميخوام بذارم بره! حسي كه اون لبخندش بهم ميده
وقتي هري كمي بيشتر بهم نزديك شد من هول شدمو چشمام بيشتر از حالت عادي گرد شد.اون ميخواد چيكار كنه؟و من بايد چيكار كنم؟چيكار ميتونم بكنم وقتي فاصله ي صورتش از صورتم خيلي كمتر شده و لباش باعث ميشه بخوام لب هاي خودمو گاز بگيرم؟
تلافي
اره تلافي! بايد تلافي كنمو خوش شانسم كه كنار استخر ايستاديم! با تلافي ميتونم جلوشو بگيرم.شايدم قرار نباشه چيزي پيش بياد و اين فقط ذهنه ذوق زده ي من باشه كه ميگه لباش داره به لبات نزديك ميشه اما در هر صورت من بايد كاري كه فكر ميكنم درسته رو انجام بدم!! نبايد بذارم قبل از درست شدنه همه چي توي زندگيم چيزي بهش اضافه بشه! پدرم چي؟اوه خدا ساموئل چي؟
ساموئل...من نامزد دارمو هيچكس اينو نميدونه!
هري نميدونه

دستم رو روي شونه هاي هري گذاشتمو با تمام قدرتم به سمت عقب هولش دادمو اون كه توقع همچين چيزي رو نداشت،نتونست خودش رو كنترل كنه و توي آب پرت شد و من بلند خنديدم

وقتي هري روي آب اومد هنوز چشم هاش بسته بود،بين خنده هاش كمي سرفه ميكردو بعد هردو دستش رو لاي موهاش كشيد!!
"كه نميتونم تلافي كنم،هاه؟"
به خنده ادامه دادم، دست زدمو هري در حالي كه سر جاش دست و پا ميزد بهم نگاه كرد
قطرات آب روي مژه هاش،موهاش و لباش مونده بودنو باعث ميشدن هزار برابر زيبا تر و جذاب تر به نظر برسه!

"تلافي خوبي بود! ميخواستم برم ورزش كنمو اينم يه ورزشه..مرسي زوئي"
خنديدو دستش رو روي صورتش كشيد و من يه فكر احمقانه به سرم زد! اگه اين جزو قوانين اين خونه باشه،يعني من دارم زير پاش ميذارم
بدونه اين كه به حرف هري جوابي بدم، دورخيز كردمو گفتم
"برو كنار كه دارم ميـــــــام"
و دويدمو با لباس توي آب پريدم

وقتي بيرون اومدم موهام باز شده بودو ديدم كه هري هم داره مثل من ميخنده و به خاطره فشاره آب كمي تيشرتت بالا رفته! اون روي شكمش هم تتو داره
ابروهام رو بالا دادمو دوباره به صورتش نگاه كردم تا اين كه سمتم شنا كردو گفت
"خيلي ديوونه ايا دختر!! اول كه نزديك بود آشپزخونه رو آتيش بزني،بعدم كه همه ي لباس هاتو داغون كردي،حالا هم منو انداختي تو استخر و خودتم بدون اون مايو هاو عينك گرونت پريدي"
خنديدو دستش رو بالا اوردو سمت پيشونيم برد و يه قسمت از موهام كه بهش چسبيده بود كنار زدو باعث لبخندم شد
فكر كنم بايد تمام اين حرف ها و حركات قشنگش رو توي يه دفتر بنويسم

It's ZoeyOù les histoires vivent. Découvrez maintenant