بعد از وارد شدن به اتاقم جلوي آينه ايستادمو لبخند زدم و فهميدم گونه هام كمي سرخ شدنو انگار...خوش حال به نظر ميرسيدم؟
اره من خوش حال به نظر ميرسم چون وقت خوبي رو با هري گذروندم! با كسي كه حس ميكنم اين مدت توجه زيادي بهش كردمو حالا هم ميخوام بيشتر از قبل كنارم باشه
وقتي هردو بهونه ي درس خوندن رو وسط كشيديمو شماره ي همديگر رو گرفتيم من نميتونستم لبخند نزنمو وقتي سرمو بلند كردم ديدم هري هم به آرومي در حال خنديدن و وارد كردن شماره اش تو گوشيه منه! اون اسمش رو 'هري استايلز' با يه گل صورتي از ايموجي ها ذخيره كرده بودو منم يه شكلك ستاره كناره اسمم گذاشتم!! و بعد خداحافظي كرديمو اون موقع بود كه لپم رو بوسيد
من تا خونه تمام ذوق هام رو توي اين سينه نگه داشتمو حالا هم كه توي اتاقمم فقط به خودم زول زدمو عين احمقا ميخندم
يالا دختر! بعد از مدت ها خوش حالي
جيغ زدمو سمت تختم دوديدمو روش ايستادم! چه اشكالي داره اگه مثل بچه ها رفتار كنم؟و شروع به پريدن كردم
اين يه قدمه خوبه! شايد كوچك باشه و هيچ اتفاق خاصي نيفتاده باشه اما براي من خوبه
و نميخوام الان به ساموئل،پدرم يا هيچ كسه ديگه اي فكر كنم،من ميخوام فقط به هري فكر كنم!!..............................................
از دانشگاه به خونه برگشتمو به خاطره سسي كه اون دختر روي لباسم ريخته بود كمي عصبي شده بودم!! اين لباس نبود كه به خاطرش ناراحت بودم،كاري كه بايد انجام بدم بود
و كاري كه بايد انجام بدم شستن لباس هاس!!
امروز اولين روزه تنبيهمه و من از همين الانشم خستم
از پياده رفتن كه ايده ي افتضاحي بود خستمو از عوض كردن تاكسي به خاطره خيابون هاي مختلف بيزارم
و حالا هم بايد خودم ناهار خودم رو حاضر كنمو لباس هام رو بشورم
ولي اول از همه با وارد شدن به اتاقم خودم رو روي تخت انداختم و سعي كردم نفس عميق بكشم!! اين هواي مثلا پاييزي نميتونست يكم خنك تر باشه؟لس انجلس چه مرگشه كه هميشه گرمهبعد از تقريبا نيم ساعت ولو بودن بلند شدمو با پوشيدن يه تيشرت آبي،ساپورته مشكي،كتوني هاي ونسم و گوجه اي كردن موهام دوباره از تنبيه احقانم استقبال كردم!!
تو ميتوني زوئي
به آشپزخونه رفتمو دستور العمل پاستارو سرچ كردم و بعد تمام مواد لازم رو چيدم تا همه چيز جلوم باشه و نخوام دو ساعت دنبال چيزي بگردم.اين اصلا راحت نيست كه ندوني تو آشپزخونه ي به اين بزرگي چيزي كجاست و بخواي دنبالش بيفتي
همون طور كه توي سايت آشپزي نوشته بود سس پاستا رو آماده كردمو بعد با ماكاروني هاي دم داده شده كه كمي به هم چسبيده بودن روي گاز گذاشتم! البته چسبنده بودنشون برام مهم نيست
منظورم اينه كه...براي بار اول چسبيدن ماكاروني ها،پر شدن ماشين ظرف شويي،ريختن مواد روي زمينو در رفتن نمكدون از دست اونقدرها هم بد نيستچند ثانيه بعد من لباس به دست كنار لباس شويي ايستاده بودمو با تعجب به دكمه ها و كلمات روش نگاه ميكردم و بعد...چشمم به پودر ها و مايه هاي متنوع و رنگي كنارش افتاد كه هركدوم اسم هاي مختلفي داشتنو همه چيز سخت تر شد!! و من بعد از اين كه توضيحات روشون رو خوندمو چيزه زيادي دست گيرم نشد،تصميم گرفتم چشم هام رو ببندمو يكي رو انتخاب كنم! هيچ راهي نيست كه برمو از خدمتكارا بپرسم! اين چيزيه كه پدرم ميخواد
پس فقط اون مايه آبي رو برداشتمو بعد از چند دقيقه كلنجار رفتن با در كوچكه،مايه رو توش ريختمو بدون تنظيم چيزي لباس هارو داخل كردمو دكمه ي شروع رو زدم!! لباس هاي مشكي و قرمز و سفيد و صورتيم در حال چرخيدن بودن كه يه دفعه از لباس شويي صداي بدي بلند شد...
و دوباره..
من بعد از كمي مكث با چشم هاي گرد دويدمو مثل احمق ها به جون در گرد روي ماشين افتادم تا بازش كنم اما انگار نه انگار!!"باز شو لعنتي"
لباس ها هنوز ميچرخيدنو پاهاي منم به خاطره ذوري كه براي باز كردن در ميزدم به هر طرف ميرفتن تا اين كه خسته و رو زمين ولو شدم
تسليم شدمو گذاشتم ماشين كارش رو بكنه!! منه احمق
به غول پشتم كه صداي زيادي توليد ميكرد تكيه دادمو دست به سينه نشستم!! تا اين كه گوشيم زنگ خوردو من با نگاه كردن به صفحه اش اسم ساموئل رو ديدمو از رو ناراحتي اه كشيدم"سلام"
"سلام عزيزم! حالت چه طوره؟"
"خوبم.تو چي؟"
"مطمئني؟تو داري نفس نفس ميزني"
اوه سام فقط سعي كردم لباس هام رو نجات بدم"چيزي نيست! گوشيم سمت ديگه اي بودو مجبور شدم بدوم"
"اوه خب...ميتوني براي امشب ب.."
"سام من بايد برم!! استفاني باهام كار داره و تقريبا جيغ جيغش شروع شده.متأسفم.فعلا"
و قبل از اين كه صداي ماشين بلند شه قطع كردماين ديگه چه مضخرفيه؟يعني هيچ كس نيست كمكم كنه؟
اصلا چرا امروز برعكس پريروز انقدر داغونه
پريروز با هري بودمو كلي بهم خوش گذشت اما امروز اون حتي دانشگاه نيومده بود!! حالا هم تو اين وضع ساموئل زنك ميزنه و ميخواد براي امشب باهام قرار بذاره! پسر اصلا ببين زنده ميمونم؟
به خودم فوش دادمو به اين فكر كردم كه چرا نميتونم يه روزه ديگه رو هم با هري بگذرونم
هري...
هري ميتونه بهم كمك كنه!! سريع وارد ليست مخاطبينم شدمو اسمش رو سرچ كردم
![](https://img.wattpad.com/cover/158290777-288-k196772.jpg)
ESTÁS LEYENDO
It's Zoey
Fanfic"جاي تو،خونه ي تو بغل منه! مگه از همون اول غير از اين بوده؟اين آغوش براي تو ساخته شده! چرا نميذاري من خونه ات باشم؟" 1 #Completed