.

336 44 2
                                    

د.ا.د لویی
نگاهی به هری کردم که داشت تمام سعیشو میکرد تا تعجب تو صورتشو پنهون کنه.
شاید از نظر بقیه حیرت اور به نظر بیاد که من تا حالا با کسی نبودم و حتی وقتی صحنه بوسه فرانسوی میبینم میخوام بالا بیارم چون چندشم میشه و خجالت میکشم ولی این عجیب نیست،من تو موقعیتی نبودم که بخوام درمورد این موضوع پیش پا افتاده و سطحی فکر کنم،قطعا چیزای مهم تری وجود داشتن برای فکر کردن و انجام دادن.
از فکر درومدم و به هری نگاه کردم که زد بهم تا حواسمو بدم بهش،سوالی نگاش کردم،اون با یه حالت حیرت زده گفت
_التماست میکنم بگو که حداقل کسی رو بوسیدی وگرنه خودمو از این دره پرت میکنم پایین
اون حتی نمیدونه وقتی خودشو از اینجا پرت کنه پایین هیچیش نمیشه،فرفری احمق😂
سعی کردم لبخند بزنم،گفتم
_هیچ خون اشامی با پرتاب شدن از اینجا نمرده که تو دومیش باشی استایلز
با اعتراض گفت
_تو از کجا میدونی؟😤😒
من از کجا میدونم؟چون این اتفاق قبلا برام افتاده....
فلش بک_د.ا.د لویی
زین رو بزور اوردم کنار دره،اون باید بعد پنج ماه دوستی بالاخره جای مورد علاقه منو ببینه،به منم هیچ ربطی نداره اون از ارتفاع میترسه.😒😤😤
_هی لو ببین من از همینجا هم میتونم منظره جلوی روم رو ببینم نیازی نیست بیام اون لبه.
با کلافگی گفتم
_زین همین الان باید بیای چطور تو منو توی اون تاریکی بردی تو اون جنگل وحشتناک تا اون ابشار رو بهم نشون بدی با اینکه من از تاریکی میترسم...
_کام ان لو،قبول کن که اون ابشار بی نظیر بود.
_این چیزیم که من میخوام نشونت بدم بی نظیره
زین با غر گفت
_این فقط یه منزره لعنتیه.
چشمامو چرخوندم و اونو بزور با خودم سمت لبه پرتگاه بردم.
رود خونه پر از ماهی شده بود،تمام اطرف رود خونه گل های قرمز و نارنجی پر شده بود و پروانه ها روی‌گلا بودن...واقعا اینجا قسمتی از بهشته...
زین که از ترس به من چسبیده بود با ناله گفت
_لو دیگه دیدم حالا بیا از اینجا فاصله بگیریم...خطرناکه😩😩😖😖
منم با لحن خودش گفتم
_زد یه ذره دیگه صبر کن و ببین وقتی افتاب غروب میکنه اینجا چه شکلی میشه
زین با حالت گریه گفت
_نمیخوام لو😭😭😭😭
اعصابم از رفتار بچه گانه زین خط خطی شد،دستشو از دستم جدا کردم و بلند گفتم
_زین مالیک،هیچ خطر به فاک رفته اینجا تحدیدت نمیکنه....تو یه خون اشامی،حتی اگه خودتو از اینجا پرتم کنی پایین چیزیت نمیشه،اگه میخوای من امتحان میکنم؟
زین یکم فین فین کرد و یه جوری نگام کرد که یعنی"خر خودتی بیفتی پایین شل و پلی"منم جوش اوردم و رفتم لبه لبه پرتگاه وایسادم،زین جیغی زد و التماس میکرد که از اونجا فاصله بگیرم،چشم قرنه ای به خاطر رفتار دخترونش بهش رفتم.....درسته من خودم مطمعن نیستم که واقعا اتفاقی میفته یا نه چون تا حالا کسی امتحانش نکرده ولی بالاخره یکی باید امتحانش بکنه،نه؟
نفس عمیقی کشیدم و خودمو پرت کردم پایین،وقتی با زمین برخورد کرد درد بدی و تو کمرم داشتم ولی چشمامو باز کردم و به بالا سرم نگاه کردم،زین لبه پرتگاه وایساده بود و همینطور گریه میکرد،صداش حتی تو این فاصله هم میومد.
درد تو کمرمو نادیده گرفتم و از سر جام بلند شدم،صدای زین همزمان با بلند شدن من قطع شد،کش و قوسی(قوصی؟)به بدنم دادم و براش دست تکون دادم،همزمان با گریه ای که میکرد لبخند گنده ای زد،بهش اشاره کردم که اونم بپره پایین،اون با چشمای گرد شده سرشو به علامت منفی تکون داد،اخ من با خودم چی فکر کردم،معلومه اون به همین راحتی از بزرگترین ترسش نمیگزره.
طوری که صدام بهش برسه گفتم
_زین اگه نیای پایین قسم میخورم دیگه باهات حرف نمیزنم
خوب دروغ گفتم،بزرگتری ترسش از دست دادن منه و من به صورت عجیبی به این موضوع افتخار مبکنم😆😇😎
زین با چشمای ترسیدش نگاهی به پایین کرد،زیر لب چیزی گفت و خودشو انداخت پایین ولی قبل ابنکه با زمین برخورد کنه من گرفتمشو نزاشتم اون درد کمری که من گرفتمو بگیره.
اروم چشماشو باز کرد،هر جفتمون یه لبخند گنده تحویل هم دیگه دادیم......
اون روز من یعنی ما برای اولین بار کنار رود خونه رنگین کمون غروب زیبای افتاب رو تماشا کردیم....
فینیش فلش بک_د.ا.د لویی
با تکون شدیدی از اون خاطرات تلخ قدیمی به خودم اومدم و به چشمای نگران هری خیره شدم.گفتم نگران؟خوب اون واقعا نگران به نظر میرسید.
نزاشتم حرف بزنه ، گفتم
_میدونی من یه بار از اینجا خودمو پرت کردم پایین😊
هری با شک گفت
_چی؟برای چی؟
با بی خیالی گفتم
_چون میخواستم به یکی نشون بدم بلایی سرش نمیاد اگه خودشو از اینجا پرت کنه پایین....یا اینکه خودمم مطمعن نبودم
اون با چشمای گرد شده بهم خیره شده بود ولی بعد یهو پرید و پرسید
_نگفتی تا حالا کسی رو بوسیدی؟بوسیدی؟
لبخند کمرنگی زدم و گفتم
_اره
بعد با یه حالت با مزه ای گفت
_کی بوده؟
همون یه ذره لبخندی هم که داشتم از رو لبم رفت.
اولین بوسه...شاید اون موقع برام یه خاطره خوب به حساب میومد ولی الان کابوس شبمه..
فلش بک_د.ا.د لویی
امشب من و زین با هم اومدیم رو پشته بوم تا ستاره ها رو ببینیم،زین به صورت عجیبی عاشق این کاره ولی به نظر من خسته کنندست😒😒
چند وقته من حس عجیبی نسبت به یکی از دوستام پیدا کردم و عجیب تر از اون اینه که اون پسره و این حس یه جورایی گیجم کرده و من مبخوام از زین کمک بگیرم😇😇
_زد؟
زین چشمشو از اسمون برداشت و سوالی نگام کرد.
یکم من و من کردم دریته من همیشه همه چیزو بهش میگم ولی‌واقعا درمورد این مطمعن نیستم یا بزار بگم نمیدونم چطوری بگمش.
نشستم رو به روش،اونم رو به روم نشست،فکر کنم فهمیده موضوع چیز مهمیه.
بعد از اینکه تو ذهنم کلمه ها رو کنار هم گزاشتم شروع به حرف زدن کردم
_زین...من خوب جدیدا نسبت به گرایشم شک کردم؟
اون با چشمای گرد شده گفت
_منظورت چیه؟
_ام....خوب چیزه...من الان فکر میکنم که استریت نیستم....میدونی چی میگم؟
زین یکم مکث کرد،گفت
_یعنی فکر میکنی ممکنه گی باشی؟
با سر جواب مثبت دادم اون حالت متفکرانه به خودش گرفت بعد یکی از ابروهاشو داد بالا و پرسید
_از کجا به این نتیجه رسیدی؟
_ام...جدیدا احساس میکنم به حسایی به جانی دارم....میشناسیش که؟
اون سرشو به علامت مثبت تکون داد،ادامه دادم
_میدونی ولی مطمعن نیستم بهش علاقه دارم یا نه.....این یه جورایی گیجم کرده
زین عمیق تو چشمام نگاه کرد،نور ستاره ها تو چشمای کاراملیش یه برق خاصی انداخته بودن،یه لبخند ملیح زد و گفت
_میخوای واقعا بفهمه که گیی یا نه؟
سرمو به جواب مثبت تکون دادم،اون ادامه داد
_فهمیدنش سخت نیست،فقط یه راه داره
با تعجب گفتم
_چه راهی؟
یه لبخند دختر کش زد و گفت
_باید منو ببوسی؟
تقریبا جیغ زدم
_چی؟
اون با بی خیالی گفت
_نترس این همش یه بوسست
_ولی تو....
_میدونم من استریتم ولی این به این معنی نیست که نمیتونم تو رو ببوسم
نگاهی پر از شک بهش‌کردم،فکر نکنم این فکر خوبی باشه،اه اصلا من بعدش چطوری تو روش نگاه کنم"احمق مگه میخوای به فاکش بدی که اینطوری میگی"زمیر نا خوداگاه خفه شو😑
زین که دید من هیچ کاری نمیکنم چشماشو چرخوند و اومد جلو و لباشو گزاشت رو لبام،لبامون بدون هیچ حرکتی رو هم بود،تمام موهای تنم سیخ شده بود و نمیدونستم چکار کنم،زین لباشو از رو لبم برداشت و یدونه از اون لبخند زوییسیا(همونا که زبونش میاد پشت دندونش😐✋)تحویلم داد،گفت
_خوب تبریک میگم تاملینسون،شما گی تشریف داری😉😊
با دهن باز و گونه های رنگ لبو گفتم
_تو از کجا فهمیدی؟
_از اونجایی که موهای تنت سیخ شده و.....نگو که بدت اومد؟
زبونم و کشیدم رو لبم و یه طعم جدیدی رو رو لبم حس کرد،این تف زین بود؟(اوج احساسات بچم😐😐)ولی مزش شیرین و خوشمزست؟اه خدا من دارم چی کص شر بلغور میکنم.😑
با گونه های از قبل سرخ تر به زین نگاه کردم که همینطور منتظر جواب بود،اه خدا از کی تا حالا انقدر من خجالتی شدم؟
گفتم
_ام...اره فکر کنم که گیم
زین اروم خندید و انگشت لایکشو نشونم داد.
فینیش فلش بک_د.ا.د لویی
من هیچ وقت به جانی نگفتم دوسش دارم،هه،من اون رو هم تو اتیش سوزی از دست دادم.
لبخند تلخی زدمو به هری گفتم
_یه دوست قدیمی که دیگه نیستش
هری یکم صورتش تو هم رفت و زیر لب طوری که انگار داشت به خودش حرف میزد یه چیزی گفت که منو شکه کرد،اون از کجا خبر داره؟


OUT OF MIND(L.S)(complete) Where stories live. Discover now