.

199 22 7
                                    

_لویی
لویی با صدای داد هری برگشت،هری به ساختمونی که اتیش گرفته بود اشاره کرد و گفت
_اونا موفق شدن لویی
لویی لبخند ملیحی زد و گوشیشو از تو جیبش دراورد و به گوشی دنیل زنگ زد‌ اما اینبار هم کاملیا جواب داد
_لویی
لویی از اینکه باز صدای کاملیا رو میشنوه اخم کرد و گفت
_کاملی چرا باز تو جواب دادی؟
_خوب....دنیل،ام..گوشیشو داد دست من،لباسش جیب‌ نداشت.
از دلیل مسخره کاملیا جفتشون اخم کردن ولی لویی اخمشو باز کرد و سریع گفت
_به هر حال..نقشه اول انجام شد نوبت شماست شروع کنید
_باشه لو
لویی قطع کرد،هری لبشو گاز گرفت و با تردید گفت
_لویی من فکر میکنم..
لویی با اخم حرفشو ادامه داد
_که اونا یه چیزیو پنهون میکنن؟
هری سرشو تکون داد،لویی پوفی کرد و گفت
_فعلا که نمیشه کاریش کرد زود باش حرکت کردن،باید زود تر اون هرزه رو پیدا کنیم.
.
.
.
کریس دختر بچه کوچولو رو بقل کرد و از ساختمون خارج شد،با چشمش دنبال جیجی گشت و اونو کنار دیوار پیدا کرد که سعی داشت خون دست یک گرگینه رو با کمک پری بند بیاره.
سمتش رفت
_جی
جیجی سرشو برگردوند تا دختر بچه رو دید از روی زمین بلند شد و دختر بچه رو از توی بقل کریس دراورد
_اسمت چیه کوچولو؟
_جیجی
جیجی از تشابه اسمی خودشو اون دختر یه لبخند گنده زد و ازش پرسید
_پدر و مادرت کجان؟از چه جنسی هستی؟
جیجی با دستای کوچولوش چشمای ابیشو پاک کرد و اروم گفت
_من یه رزتم،مادرم اومد این بیرون و بهم گفت تو اتاقم بمونم ولی همه چیز‌ یکدفعه ریخت پایین
جیجی اروم موهای حالت دار قهوه‌ای جیجی‌کوچولو رو نوازش کرد و گفت
_اسم مادرت چیه جیجی؟
_بلا خانوم...میشه لطفا پیداش کنید.
جیجی با شنیدن اسم خواهرش بدنش شل شد و اگه کریس نکرفته بودشون نزدیک بود جیجی‌از دست‌اون بیفته زمین،کریس م
جیجی رو از توی بقل اون گذاشت زمین و به صورت رنگ پریده و چشمای اشکی جیجی خیره شد
_خوبی جی؟
_اون...اون دختر بلاست کریس،اون...خدای من اون خواهرزادمه...اون اسم منو گذاشته روی بچش
یه قطره اشک از چشماش افتاد،کریس اشکشو پاک کرد و به جیجی‌کوچولو که با گیجی به اون دو تا نگاه میکرد خیره شد
_جیجی،دختر بلا رو بردار و ببرش خارج از اینجا تا اسیب نبینه،رزت هایی که با ما هستن ممکنه بچه ها رو هم بکشن..ازشون بعید نیست
جیجی نگاهشو بین کریس و جیجی گذروند و بعد سرشو تکون داد
_میزارمش توی جنگل و سریع برمیگردم
کریس‌ جیجی رو بقل کرد و اروم بهش گفت
_با خاله برو اون میبرتت یه جای امن تا بعد مادرت بیاد پیشت،باشه؟
جیجی سرشو تکون داد و با صدای بچگونش گفت
_بعدش مامان میاد پیشم؟
کریس سرشو تکون داد و جیجی رو به جیجی تحویل داد
جیجی خواهر زاده کوچولوشو بقل کرد و رو به کریس گفت
_من میرم...بعد پیدات میکنم
کریس سرشو تکون داد و از جلوش کنار رفت،جیجی به سرعت سمت جنگل حرکت کرد،پری از پشت اون بلند شد و گفت
_جیجی کجا رفت؟
کریس بدون توجه به سوال اون گفت
_مایکل کو؟
پری با چشماش اطرافو نگاه کرد و گفت
_رفت اونطرف زخمی هامونو بیاره...اخه اگه من برم اونطرف نمیتونم کاری بکنم.
کریس سرشو تکون داد و سمت جمعیت در حال جنگ رفت...
د.ا.د جیجی
جیجی رو محکم دراغوش گرفتم و سمت جنگل حرکت کردم به اولین درخت کاج که رسیدم جیجی رو زمین گذاشتم
_جیجی همینجا بمون و تکون نخور تا مامانت بیاد به جز من و مامانت و اون اقاهه هر کی داشت نزدیکت میشد پنهان شو تا نبینتت،باشه؟
جیجی سرشو تکون داد بعد اخم کرد و گفت
_تا کی باید اینجا بمونم
_نمیدونم عزیزم فقط از جات تکون نخور
_باشه
موهای زیباشو بوسیدم و دوباره نگاهش کردم،تو چشماش بلا رو میدیدم..باباش هر کی هست اون هیچ شباهتی بهش نداره...
.
.
از بین جمعیت رد شدم و پشت ساختمون رفتم تا اینکه با یکی برخورد کردم با باسن افتادم زمین،سرمو اوردم بالا و با قیاقه پر از استرس بلا رو به رو شدم...
همه چیزش همون شکلی بود،موهای لخت مشکی،پوست فوق سفیدش و چشمای نافض ابیش...فقط الان صورتش یک جای زخم بزرگ داشت که معلوم بود جای خنج یه گرگینست...
بلا چشماشو ازم گرفت و بدون توجه به من از روی زمین بلند شد،اومد به سمت دیگه حرکت کنه که سریع گفتم
_دنبال دخترت میگردی؟
بلا از حرکت ایستاد و با چشمای گرد شده به بهم خیره شد، با یه حرکت ایستادم و اروم گفتم
_جاش امنه...بردمش یه جایی که از این اتفاقات دور باشه
بلا با پته پته گفت
_کجا...بب..بردیش...اصلا..تو.از..کج..ا..فه..
_وقتی دخترتو هم اسم من کنی منم کنجکاو میشم تا بفهمم مادرش کیه
بلا سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت ولی یکدفعه سمتم حرکت کرد،از حرکت یهوییش شکه شدم و فقط چشمامو بستم ولی هیچ دردی تو بدنم حس نکردم،چشمامو باز کردم و دیدم بلا با لبخند نگام میکنه،گیج نگاش کردم
_چکار کردی؟
با چشماش به پشت سرم اشاره کرد،سریع برگشتم و با جنازه یه خوناشام رو به رو شدم،سریع سمت بلا برگشتم و اروم گفتم
_ممنون
لبشو گاز گرفت
_خواهش میکنم...حالا جیجی کجاست؟
_اولین درخت کاج جنگل،زیر اونه
_ممنون که بردیش اونجا
سرمو تکون دادم
_بهتره فعلا هم نری دنبالش تا این بل‌بشو بخوابه
سرشو تکون داد،اخم کردمو گفتم
_برای کارداشیان میجنگی
نگاهی به دوطرفش کرد و اروم گفت
_به ظاهر اره ولی افراد اونو از بین میبرم
سرشو خاروند و ادامه داد
_شاید رزت باشم ولی بد نیستم...میدونی طرف حقم
سرمو تکون دادم،هر دومون به هم خیره شده بودیم و حرفی نداشتیم تا اینکه بلا نفسشو محکم داد بیرونو گفت
_دلم برات خیلی تنگ شده بود
تا اینو گفت سمتش رقتم و محکم بقلش کردم
_منم دلم برات تنگ شده بود خواهر خوشگلم

OUT OF MIND(L.S)(complete) Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon