د.ا.د نایل
با صدای داد زین از طبقه بالا هر سه تامون از خواب پریدیم و به سمت اتاق هجوم بردیم.
تا در و باز کردم لویی قش کرده رو دیدم که تو بقل اون قاتل زنجیره ای افتاده بود.
داد زدم
_باهاش چکارکردی عوضی،قسم میخورم اگه چیزیششده باشه میکشمت.
اومدم برم سمتش که لیام من و گرفت و گفت
_دهنتو ببند و سرجات وایسا
چشم قرنه ای بهش رفتم،کارا رفت سمتش و از زین پرسید
_چش شد
زین خیلی اروم گفت
_همه چیزو بهشگفتم و خوب اون قش کرد.
کارا با چشمای گرد شده نگاش کرد،چیرو بهش گفته؟
اروم گفتم
_چی بهش گفتی؟
اومد حرف بزنه که زنگ در خورد.
کارا سریع رفت پایین تا در رو باز کنه.
خودمو از بین بازوهای کلفت لیام دراوردم و سمت لویی رفتم.
بلندش کردم و گذاشتمش رو تخت،چشم قرنه ای به اون هیولا رفتم و گفتم
_چی بهش گفتی؟
عصبی گفت
_چیزی که به تو ربطی نداره.
در اتاق محکم باز شد و من یه کله فرفری اشنا رو دیدم،هری.
سریع سمتش دویدم و بقلش کردم...چرا دروغ فکر نمیکردم ازونجا زنده بیرون بیاد.
در کمال تعجب اون بقلم نکرد.
از تو بقلش بیرون اومدم.
_هری..
نزاشت حرفمو تموم کنم و یه سیلی محکم تو گوشم زد.
شک نگاش کردم که داد زد
_تو عوضی چرا هیچ وقت به من نگفتی که یه خوناشامی.
از شکی که بهم وارد. شده بود نمیتونستم حرف بزنم.
که یهو داد زد
_تو
رد نگاشو گرفتم و دیدم داره به زین نگاه میکنه.
رفت سمتش و محکم زد وسط سینش و داد زد
_تو لعنتی این همه مدت داشتی به من دروغ میگفتی....اصلا لویی کجاست؟
نگاشو چرخوند و وقتی لوییو رو تخت دید سریع رفت سمتش و کنار تختش نشست.
داد زد
_چه بلایی سرش اوردین؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_فقط فشارش افتاده هز،اروم باش.
حالا خوبه خودم تا دودقیقه پیش داشتم یر همین موضوع جیغ و ویغ میکردم.
با عصبانیت نگام کرد،کل چشماش قرمزشده بود.
هممون سرجامون خشک شده بودیم که کارا بلند زد زیر خنده.
با قیافه وات د فاک نگاش کردم.
به هری اشاره کرد و گفت
_نگاه لباسش کن.
به لباسش نگاه کردم،این دیگه چیه پوشیده.
منم بلند زدم زیر خنده ولی با نگاه بدی که بهمون کرد خفه شدیم.
لیام که سعی داشت خندشو کنترل کنه گفت
_راحت اومدی بیرون؟
هری که انگار تازه چیزی یادش اومده گفت
_اره راحت اومدم به کمک یه نفر
هممون با تعجب پرسیدیم
_کی؟
نگاهی به من کرد و گفت
_کندال...خواهرت تو.
خواهرم،خواهر خوشگلم.
کارا از بقل دستم جیغ زد
_حالش خوب بود،سالم بود...زود بگو.
با تعجب نگاه صورت نگرانش کردم،وات د فاک؟این جانی چرا نگران خواهر منه.
هری نگاهی به کارا کرد و پرسید
_اسمت کاراست؟
کارا سرشو تند تند تکون داد.
هری یه گردنبند از تو جیبش دراورد و دادش به کارا و گفت
_این مال کنداله،گفت بهت بدمش.
کارا با چشمای اشکی نگاه گردنبند کرد،داد زدم
_چرا اون به تو باید این گردنبند کوفتیرو بده؟
اشکی ریخت و داد زد
_چون من نامزد به فاک رفتشم.
هر ان ممکن بود سکته کنم.نشیتم رو زمین و داد زدم
_دروغ نگو...خواهر من هیچ وقت با تو...
لیام داد زد
_خفه شو بلندی،اون دیگه اون کارای قبلی نیست.
منم در مقابل داد زدم
_یه قاتل هر چی بگزره یه قاتله.
لیام اومد حرفبزنه که زین خیلی اروم گفت
_بسکنید لعنتیا،بسکنید.
کارا که الان داشت هق هق میکرد گفت
_کندال کجاست؟
منم پشت سرش پرسیدم
_حالش خوبه هری؟
هری یکم من و من کرد و گفت
_من..نمیدونم
داد زدم
_یعنی چی نمیدونی
اون دستی به موهاش کشید و گفت
_اون با نگهبانا جنگید و منو از دروازه رد کرد،من نمیدونم بعدش چی شد.
اشکام ناخوداگاه شروع به ریختن کرد،کیم میکشتش،کیم میکشتش.
داد زدم
_اون لعنتیمیکشتش.
هری با چشمای گرد شده نگام کرد،دوباره داد زدم
_تو لعنتی برای چی ولش کردی
_اون..به.به من گفت..که چیزیش نمیشه.
عصبی خندیدم و گفتم
_احمق،احمق
زین اومد سمتم که داد زدم
_ازم فاصله بگیر،اینا همش زیر سر تو و این مار سمیه
به کارااشاره کردم و از اتاق رفتم بیرون.
خواهرم،دنیام،زندگیم....اگه اتفاقی براش بیفته میمیرم،هر چه زود تر باید نجاتش بدم.
د.ا.د لویی
با سر درد شدیدی از سرجام بلند شدم.
همه چی جلوم ظاهر شد...احساس حال تهوع کردم.
سریع سمت دستشویی اتاق رفتم و هر چی خورده بودم بالا اوردم...البته فقط خون بالا اوردم چون من چند روزه هیچ چیزنخوردم.
دهنمو شستم و از دستشویی اومدم بیرون و با هری مواجهه شدم.
اون تا من و دید سریع اومد سمتمو بقلم کرد.
منم محکم بقلش کردم و یه حس بزرگ تمام وجودمو گرفت.
ارامش
تمام حس استرس و شک هایی که تو بدنم بود خارج شد و الان پر ارامش شدم.
از بقلش اومدم بیرون و به صورتش خیره شدم.چرا چشماش قرمزشده؟
اخم کردمو پرسیدم
_چرا گریه کردی؟
چشماشو بست و یه قطره دیگه اشک ریخت پایین با نگرانیپرسبدم
_هز چی شده؟
اروم گفت
_مرد،من کشتمش.
ESTÁS LEYENDO
OUT OF MIND(L.S)(complete)
Fanficهیچ چیز اونطور که میخوایم پیش نمیره حتی اگه چیزی که میخوایم به ضررمون باشه....