.

268 40 2
                                    

د.ا.د زین
بعد از اینکه اون دیوونه رو فرستادم خونش،راه افتادم سمت خونم.
تا وارد محوطه خونم شدم دو تا گرگ افتادن روم.
پوکر جفتشون رو هل دادم اونور و انگشت فاکمو نشونشون دادم.
کارا و اشتون همینطور که میخندیدن به حالت عادی برگشتن.
کارا گفت
_تا الان کدوم قبرستونی بودی؟
چشمامو چرخوندم و همینطور که از پله ها بالا میرفتم گفتم
_به نظر خودت کدوم قبرستونی بودم
اشتون پشت سرم اومد بالا و گفت
_تو اخر تو دردسر میفتی زین.
در خونه رو باز کردم و تو چهارچوبش وایسادم،گفتم
_قبل من شما ها به دردسر میفتید که میاید اینجا،ته من مرگه که خیلی هم خوشحال میشم بهم بدنش
کارا با عصبانیت اومد از پله ها بالا و گفت
_ما جونمون رو واسه تو کیری به خطر میندازیم که فکر مرگ نکنی و یکم خوش بگذرونی ولی مثل اینکه تو از بیخ افسرده ای،ما خودمونم بکشیم تو دریت نمبشی😑
با خودم گفتم
_میتونم درست بشم ولی خیلی سخته
رفتم روی صندلی چوبیم نشستم و به اون دو تا که جلوم وایساده بودن خیره شدم.
اشتون قر زد
_تو میخوای همینطور بشینی و ما رو نگا کنی؟
یه ابرومو دادم بالا و پرسیدم
_میخوای چکار کنم؟
اشتون یه نیشخند گنده زد و گفت
_میخوای برم پیش دلتنا و یه خبر بگیرم؟خیلی وقته نرفتم اونجا
کارا خودشو رو میز بقل دستم ول داد و به مسخره گفت
_اره ما هم که اصلا نمیدونیم تو رو یه بلندی کراش داری.
من و کارا زدیم زیر خنده،وای خدایا اشتون واقعا عتیقست با این کراشش...
فلش بک_د.ا.د اشتون
به موقع رسیدم،نزدیک بود زین اون پسررو بکشه و کارا هم فقط نگاه میکرد😐
زینو کشیدم عقب و سمت اون پسره رفتم،بدجور داغون شده بود😷تغریبا نیمه بیهوش بود.
اروم چشماشو باز کرد و نگام کرد،شت،اینا واقعا چشمن یا اسمون😨
با سرفه پسر به خودم اومدم،از زیر بقل بلندش کردم و بردمش سمت مقر دلتنا،اون حالش خیلی بد بود.
کارا از پشتم داد زد
_جلوی در بزارش بری تو میکشنت دل نازک
رسیدم جلوی در،بزارمش اینجا ولی اگه کسی نیومد چی؟اگه حالش از این بد تر شد؟
به خودم لعنت فرستادم و با پا کوبیدم تو در،پسره رو گذاشتم زمین و سریع از اونجا دور شدم،بعد چند ثانیه در باز شد،یه دختر موقهوه ای اومد جلوی در.
تا اون بلوندی رو دید جیغ زد و شروع به صدا کردن اسم بقیه کرد.
وقتی دیدم اونا اومدن و بردنش منم از اونجا رفتم.
سمت خونه اون دورگه فاکر وحشی رفتم تا بفاکش بدم
سریع از پله ها بالا رفتم و در رو باز کردم
داد زدم
_این چه کاری بود کردی؟
زین یکی از ابروهاشو داد بالا و پرسید
_حالا تو چه مرگته؟
مغزم داشت سوت میکشید،از کی تا حالا زین اینطوری شده؟
_چه مرگمه؟زین تو داشتی اون پسر رو میکشتی.از کی تا حالا انقدر وحشی شدی؟
کارا با اخم گفت
_تو اصلا میدونی موضوع چیه؟
با اخم گفتم
_موضوع
کارا نگاهی به زبن کرد،زین خودشو بیش تر تو صندلیش فرو کرد و گفت
_انقدر سریع اتفاق افتاد وقت نکردم بهش بگم
نشستم بقل زین و گفتم
_موضوع چیه؟
کارا نشست رو میز و گفت
_اون بلوندی که تو ازش حمابت مبکنی میخواسته به عشق همیشگی ایشون یعنی لوییس‌ویلیام تاملینسون تجاوز کنه
چشمام گرد شد،وات د فاک؟یعنی واقعا اون میخواست همچین کاری کنه؟به قیافش نمبخورد؟
فینیش فلش بک_د.ا.د اشتون
زین با شوق و ذوق اون روزی که لوک رو زد و تعریف کرد.
بعد اون هم کارا شروع به مسخره مردن من کرد.
ک_وای اش یادت میاد وقتی اون بلوندی گشت تا تو رو پیدا کنه و وقتی تو فهمیدی اون دنبالته انگار این دخترای۱۸ساله ذوق کردی ولی میگفتی به خاطر اون نیست،وای زین یادته چطوری اون بلندی ترسوندش؟
زین زد زیر خنده،معلومه که اون روز به فاک رفته رو فراموش نمیکنه😑
فلش بک_د.ا.د اشتون
داشتم توی بازار دلتنا راه میرفتم تا برای زین لباس بخرم،البته با یه گریم مزخرف خون اشامی،واقعا نمیدونم زین چه مشکلی داره که همش لباساشو پاره میکنه😐😑
یه بلوز توجهم رو جلب کرد،اومدم برش دارم که همزمان با من یه نفر دیگه هم دستشو گذاشت روش.
نگاهش کردم،احساس کردم که من قبلا این رو دیدم ولی وقتی که با چشمای گرد شده اسمونیش نگام کرد فهمبدم کیه،بلندی،چرا دروغ اون واقعا جذاب تر از چیزیه که فکرشو میکردم.
اون یهو گفت
_تو...همونی هستی...
نذاشتم حرفسو تموم کنه و سریع از اونجا رفتم ولی به دوثانیه هم نکشید که اون دوباره جلوم ضاحر شد،تند گفت
_من تو رو میشناسم
من سعی کردم اروم باشم و گفتم
_ولی من شما رو نمیشناسم
اون یه پوزخند زد و دستمو کشید،انقدر سریع این کار رو کرد که من حتی نزدیک بود بخورم زمین.
اون تو یه کوچه فرعی پیچید و یهو وایساد و من چون نتونستم خودمو کنترل کنم و افتادم تو بقلش.
یه چند ثانبه تا از شک دربیام تو همون حالت موندم ولی بعد یهو خودمو کشیدم عقب،اون یه لبخند دندون نما زد که اون چالشو نشونم بده،خوب چیه منم چال دارم ولی الان انقدر هنگم که نمیتونم نشونش بدم.

OUT OF MIND(L.S)(complete) Where stories live. Discover now