.

225 25 1
                                    

د.ا.د نایل
دستمو از کله‌ی لیام دراوردم و با تحسین نگاش کردم.
_ایول به خودم چقدر خوب درستت کردم.
چشماشو چرخونپ و تو اینه به خودش نگاه کرد.
_اره خیلی خوب شده...منون نایل
_خواهش مندم
همون موقع زین پرید تو اتاق،چشم قرنه‌ای بهش رفتم
_چه مرگته نصف شبی
اومد بقل دستم وایساد و نگاهی به سر تا پای لیام انداخت و با حیرت گفت
_فکر نمیکردم انقدر خوب بتونی درستش کنی.
کارا و هز و لو هم اومدن داخل.
ل_اوه مرد عالی شده
ه_مثل همیشه عالی
نگاهی‌به کارا کردم که خنثی به لیام نگاه میکرد،هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت فکر نمیکردم که کندال با کسی با ابن روحیات بره تو رابطه ولی حالا که رفته میبینم که چقدر کارا دوستش داره.
کارا زد رو شونه لیام
_پاشو باید بری
لیام سریع از سرجاش بلند شد و با همدیگه سمت در رفتیم.
هممون و بقل کرد و با زین رفتن سمت در.
لویی با استرس‌گوشه ناخونشو کند.
_امیدوارم همه چی طبق‌ نقسه پیش بره.
هری محکم بقلش کرد و یه چیزی در گوشش گفت که باعث شد اون یه لبخند کوچبک بزنه.
کارا دستشو گذاشت رو شونم،چشمم رو از اون دو تا برداشتم و نگاش کردم.
خیلی جدی گفت
_میشه حرف بزنیم؟
سرمو تکون دادم و دنبالش رفتم.
روی مبل نشست و خیلی یهویی پرسید
_هنوز از من متنفری،میدونی...خوب سر اون موضوع.
اون موضوع،وقتی کندال بخشیدش من اینجا چکارم.
فلش بک_د.ا.د نایل
با استرس داد زدم
_ولش کن اشغال عوضی،چی میخوای.
چاقو رو محکم تر رو گلوی کندال فشار داد و گفت
_فقط اون حکم مسخره رو لغو کن تا منم خواهر کوچولوتو ول کنم.
کندال بدون هیچ حرکتی سرجاش‌وایساده بود،این دختر تا کجا میخواد مقاوم باشه؟
فینیش فلش بک_د.ا.د نایل
پوزخند زدمو گفتم
_میدونی،وقتی اون روز چاقو رو روگردن کندال گذاشته بودی من بیش تر از اینکه نگران باشم و استرس‌داشته باشم حیرت زده بودم که چطور کندال انقدر ریلکسه...همش با خودم میگفتم اون تا کجا میخواد انقدر مقاوم باشه....و حالا که فکر مبکنم اون روز اتفاق کوچیکی بوده برای مقاومت اون حتی وقتی داشتن میبستنشم با ابهت بود،همیشه به این خصوصیتش قبطه مبخوردم.
کارا یه لبخند تلخ زد و گفت
_اون همیشه پر ابهت بود،وقتی از کنار مردم رد میشد همه میفهمیدن که اون یه ادم خاصه حتی کارداشیانم به اون حسادت میکرد.
یه اشک افتاد رو گونم
_اون مثل مامان بود،سرسخت،برای همین کیم ازش متنفر‌ بود.
کارا به دیوار خیره شد و اروم خندید،سوالی نگاش کردم.
اون همینطور که میخندید،اشک از چشماش افتاد پایینو گفت
_یادم به روزی افتاد که ازم خواست دوست دخترش بشم...اوه گاد من اونموقع بلند جیغ زدم و پریدم بقلش.
با تعجب پرسیدم
_چطوری بعد اون اتفاق با هم خوب شدید؟
اشکشو پاک کرد.
_باید از لویی ممنون باشم.
فلش بک_د.ا.د کارا
اروم اروم از راه رو رد شدم و رفتم تو اتاقش تا کلیدارو بردارم.
خدا خیرت نده لو که منو مجبور به چه کارا که نمیکنی.
خیلی اهسته در کشو رو باز کردم و شروع به گشتن کردم تا اینکه تیزی یه چاقو رو پست گردنم حس کردم.
_تو کی هستی؟تو اتاق من چکار میکنی؟
اب دهنمو صدا دار قورت دادم،اون کی از مکزیک برگشت.
نفس عمیق کشیدم و با همون لحن همیشگی گفتم
_کارا دلوینگم.
در کمال تعجب چاقو رو برد عقب،برگشتم و دیدم داره با تعجب نگام میکنه.
نگاهی دقیق بهش انداختم و دیدم کلید تو گردنشه بعنی واقعا خاک بر سرت لویی.
پوفی کردم و گستاخانه گفتم
_چته؟تعجب داره اومدم تو اتاقت.
اون یهو داد زد
_تو واقعا گستاخی،اول کاری کردی برادرم تبعید بشه حالا هم یواشکی اومدی تو اتاق من و طلبکارم هستی.
چشمامو چرخوندم و گفتم
_داداشت بی عرضست به من ربط نداره..خیر سرش جانشین رزت هاست انقدر مهربون و تیتیش مامانبه.
اخم کرد و چاقوشو گذاشت رو گلوم.
یا عصبانیت گفت
_فقط یه بار دیگه این چرت و پرتا رو درباره برادرم بگو تا همینجا بکشمت.
یه ابرمو داپم بالا و به مسخره گفتم
_نه بابا تو هم خشن شدی،تا دیروز که با خرست میخوابیدی.
چاقو رو بیش تر فشار داد و گفت
_اون موقع پنج سالم بود ولی الان بیست و پنج سالمه دلوینگ،بیست سال گذشته و من قدرتمند تر از اونی شدم که فکرسو بکونی.
اگه بگم نترسیدم دروغ گفتم،لحنش خیلی محکم و خشن بود.
اب دهنمو قورت دادم،ادامه داد
_برای چی اومدی تو اتاق من؟چی میخواستی از تو کشوم برداری؟
چند تا نفس عمیق کشیدم،من باید اون کلیدو بردارم،ابن تنها کاریه که میتونم براش بکنم.
نیشخند زدم و دستمو گذاشتم رو دستش که چاقو بود.
اون یکی‌دستمم گذاشتم رو پهلوش و اروم فشار دادم.
اون گیج نگام کرد.
دستمو رو پهلوش تکون دادم،اون سرجاش خشک شده بود...اوه پس ما اینجا یه خانوم کوچولو لز داریم،کارم اسونتر شد.
حس‌کردم دستش که چاقو بود کمی شل شد و منم از ابن موقعیت استفاده کردم انداختمش زمین.

افتادم روش و به حالت صلیبی شکل گرفتمش.
نگلهی به صورتش که با صورتم فقط دوسانت فاصله داشت کردم،معمولی ولی دلنشین بود.
نیشخند زدمو گفتم
_تو شاید خیلی قوی شده باشی ولی قطعا من تجربم خیلی بیش تر از تو هست.
خم شدم سمت سینش،اون به وضوح نفسشو حبص کرده بود.
کلیدو با دندون کندم و یه گاز کوچیکی هم از گردنش که بهم چشمک میزد گرفتم.
رفتم عقب‌و به صورتش نگاه کردم،شکه شده بود.
در عرض سه سوت از روش پا شدم و فرار کردم.
فینیش فلش بک_د.ا.د نایل
با تعجب نگاش کردم،واقعا لویی اونو فرستاد تا کلید سلولش رو بدزده؟
یه قطره اشک دیگه از چشماش افتاد پایین و گفت
_اون چند روز‌بعدش با همون پرستیژ‌ همیشگیش اومد پیشم و بهم گفت بهش یاد بدم که بتونه از خودش دفاع کنه.
و بعد گریش‌شدید تر شد.
رفتم سمتش و بقلش کردم و یه نفس عمیق کشیدم....کارا عجیب بوی‌ کندالو میده.

OUT OF MIND(L.S)(complete) Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang