د.ا.د لیام
زین از پشت سرم داد زد
_لیام...وایسا
بی توجه به حرفش باز راه رفتم،اون عوضیه..واقعا عوضیه.
عنوز دو روز از رابطمون نگذشته که میاد و من و با لوییحرص میده.
دستمو کشید و افتادم تو بقلش...به درخت بقل دستشخیره شدم.
دستشو گذاشت رو گونمو گفت
_پرنسس
...._
_فندق کوچولو
..._
_کامان کیوتی من فقط دلشتم باهات شوخیمیکردم.
غضبناک نگاش کردم،نیش خند زد
_میدونی وقتی عصبانیمیشی خیلی خواستنیتر میشی.
بهشچشم قرنه رفتم،لپمو کشید و ادامه داد
_وقتی هم که حسودی میکنی مثل یه پسر بچه هشت ساله بانمک میشی.
اخم کردم
_من حسود نیستم
_هستی
_نیستم
چشماشو چرخوند و گفت
_پس برای چیاومدی بیرون؟
خیلیخشن بهش گفتم
_به تو چه
من نمیخوام قبولکنم که اون لحظه داشتم از حسادت مبمردم و هیچکسم نمبتونه چیزیبگه.
دستشو به نشونه تسلیم بالا اورد
_باشه چرا حالا میزنی.
پوفی کردم و رفتم سمت خونه.
مردم دوست پسر میگیرن منم دوست پسر میگیرم...از همون بچگی بداقبال بودم.
د.ا.د لویی
هری همینطورزل زده بود بهم.
بهشپریدم
_چه مرگته دوساعت اینطوری بهم زل زدی
صاف نشست و خیلی جدی گفت
_پس زین بود...اون دوست قدیمیت
تیکه اخرش ادامو دراورد.
پوفی کردم و گفتم
_اره اون بود.
اخم کرد
_چرا بهم نگفتی
_چرا باید میگفتم؟
اون اخمشغلیظ تر شد و دیگه چیزینگفت.
به نظر میومد ناراحت شده...اه،خاک برسرت لو خوب تو قشنگ ریدی بهش.
برای اینکه اوضاعو درست کنم گفتم
_من اونو نبوسیدم،اون منو بوسید
نه دروغ گفتم و نه واقعیت
_ولی به هر حال جوابشو دادی
_خوب که چی؟این مال دویست سال پیشه.
یه نگاه بهم انداخت،چشماش شکسته بود.
رفتم بقل دستش نشستم،دستمو گذاشتم رو پاش و گفتم
_موضوع این بود که من درمورد گرایشاتم گیج شده بودم و اون منو بوسید تا بفهمم گی هستم یا نه...چون تا قبل اون با کسی نبودم و اینکه این خیلی اتفاقی بود و من اصلا وقت نکردم جوابشو بدم...فرفری.
اون که به نظر اروم تر شده بود بهم نگاه کرد.
با شیطنت گفتم
_حالا چرا انقدر حرص خوردی؟
اون خودشو جمع کرد و گفت
_من؟نه من برای چی باید حرصبخورم؟
رویپاش دراز کشیدم و گفتم
_نمیدونم اخه اونموقع رنگ لبو شده بودی و هر ان ممکن بود بهمون حمله کنی.
چشم قرنه ایبهم رقت و به وضوح دیدم لپش گلانداخته بود.
با لبخند نگاش کردم،خیلی وقته خبریاز اون هری عوضی و نیش دار نبود و من اینو دوست داشتم چون هریجدید بیش از حد کیوت و خواستنیه.
موهاش که رو صورتش ریخته بود و دادم عقب و رو صورتش زوم شدم....اون واقعا زیباست،چطور تا الان متوجه این همه زیبایی نشده بودم؟
اون بهم خیره شد...چشماش،جنگل توش،رویاییه.
دستم که رو موهاش بود و بردم سمت گونش.
اون از حرکتم تعجبکرده بود.
نفسعمیقی کشیدم،بالاخره که باید بهش بگم.
_هری
_چیه؟
_میخوام یه چیزیبهت بگم.
اون سوالی نگام کرد.
تند تند شروع به حرف زدن کردم
_هریمنخیلیدوستدارمومیدونممتوهممنودوستداری
اون با چشمای گرد شده و دهن بازنگام کرد
_لویی من نفهمیدم چی گفتی؟
دست عرق کردمو با شلوار پاک کردم و اروم گفتم
_دوستت دارم.
همینطور بهم خیره شد،انگار داشت چیزی که گفتمو هضم میکرد.
با تته پته گفت
_من..ظورت...چی..چیه؟
ازروی پاش بلند شدم و صاف رو به روش نشستم و گفتم
_من دوستت دارم،فکر نکنم معنی جز همین که هست داشته باشه.
_دروغ میگی
اون به معنای واقعی جیغ زد.
با چشمای گرد شده نگاشکردم،دستشو گذاشته بود رو دهنشو اشک تو چشماشو دیدم.
اومدم حرف بزنم که سریع رفت طبقه بالا...خوب من کم کمش انتظار یه بقلو داشتم ولی مث اینکه اون خیلی شکه شده بود.

KAMU SEDANG MEMBACA
OUT OF MIND(L.S)(complete)
Fiksi Penggemarهیچ چیز اونطور که میخوایم پیش نمیره حتی اگه چیزی که میخوایم به ضررمون باشه....