د.ا.د اشتون
از بقیه و همچنین اون عضو جدید بدعنق خداحافظی کردم.
لوک باهام اومد بیرون،بدون هیچ حرفیبا هم راه میرفتیم،به صورت عجیبی کنار این پسره بلوندی ارامش دارم با اینکه هر کس دیگه ای بود بعد اون ماجرا هیچ وقت نزدیکش نمیشد ولی خوب من همیشه خاصم چون بهترین دوستام دو تا از خطرناک ترین موجودات روی زمینن که مردم با اسمشون به لرزه میفتن و کراشم....خوب دوست ندارم اینو بگم ولی اون به دلیل تجاوز به لویی که البته فقط تعداد اندکی ازش اگاهن جزو منفور ترین ها شناخته شده....ولی اصلا بهش نمیخوره همچین ادمی باشه😟
اون مهربون،کیوت،تنبل و دلسوزه و تنها کسی که اینو میدونه منم چون اون جلو بقیه تخص،خودشیفته و اخمو هس و فکر کنم واسه همینه که فقط من روش کراش دارم چون فقط من لوک واقعی رو میشناسم...
نزدیکای خط ممنوعه بودیم که لوک وایساد،نگاش کردم،سمتم چرخید و گفت
_میخوام باهات حرف بزنم...وقتشو داری؟
YOU ARE READING
OUT OF MIND(L.S)(complete)
Fanfictionهیچ چیز اونطور که میخوایم پیش نمیره حتی اگه چیزی که میخوایم به ضررمون باشه....