.

190 22 4
                                        

د.ا.د لیام
_بهمون حمله شده...
تا اینو شنیدم یه نیشخند گنده زدم و به سمتی که زین وایساده بود نگاه کردم
_اون قطعا تو این شلوغی منو تشخیص نمیده
اینو تو ذهنم گفت و به سلنا و نیک اشاره کردم تا نقشرو شروع کنن
سلنا سمت افراد داخل مقر رفت تا ببینه همشون سرجاشونن یا نه،نیک سمت مردم شهر که از دریا اومده بودن رفت و منم سمت گروه لویی رفتم
اروم اروم از کنار دیوار رد شدم تا شنا خته نشم،کمی که فاصله گرفتم سمت دروازه دویدم.
نگاهی به هفت تا نگهبان کنار دروازه کردم،نفس عمیقی کشیدم و شروع به انجام نقشه کردم
با عجله سمتشون دویدم
_شما ها زود باشید برید اون سمت،خانوم دستور دادن برید اونجا تا دیوار سپاهی رو محکم کنیم،مثل اینکه بهمون حمله شده...منم‌اینجا وایمیسم و نگهبانی میدم
اونا نگاهی به همدیگه کردن و بعد سرشونو تکون دادن و رفتن.
وقتی کامل از دیدم دور شدن دستگیره دروازه رو کشیدم و بازش‌کردم،همزمان با اون دروازه ابی و همچنین دروازه نزدیک به فاضلابم باز شد‌....مثل اینکه لی‌ان و نیکم موفق شدن.
کیم وقتی دید دروازه ها دارن باز میشن شروع کرد به داد زدن
_نگهبانای لعنتی...دروازه ها،برید سمت اونا...شما ها برید اونطرف‌...تو احمق زنگ بزن به اون رعیستو بگو افرادشو برام بفرسته
صدای زیر و نکرش همه جا رو گرفته بود و باعث شد نگهبانای وفادارش زود تر دستبکار بشن.
وقتی دروازه ها کامل باز شد مردم ریختن داخل،سرباز ها سعی داشتن باهاشون مقابله کنن ولی با انفجار بعدی که از قسمت پایین ساختمون بود افسار‌از دستشون در رفت و مردم کامل‌وارد منطقه شدن.
از اونطرف افراد لویی وارد شدن تا زین وارد شد محکم بقلش کردم،احساس ارامشی که تو تمام این مدت ازم گرفته شده بود تو یه لحظه کل بدنمو گرفت.
ز_دلم برات تنگ شده بود پرنسس
_منم همینطور پسر جنگلی
کارا یکی‌زد پس کله جفتمون و جیغ زد
_لاو ترکوندناتونو بزارید برای بعد الان خیر سرمون داریم جنگ میکنیم.
من و زین سریع از هم جدا شدیم و یه لبخند ملیح به کارا که سعی داشت با جدیت نگامون کنه زدیم،لویی‌داد زد
_رزت ها گوش کنید پخش شید و به مردم کمک کنید،مواظب باشید به خودی حمله نکنید،علامتمون لباسای سبزه و گرگینه ها هم شما باهاشون کاری نداشته باشید...نایل و کریس و جیجی برید تو باقی مونده ساختمون ،تعداد بیش تر گرگینه ها هم اونجان،شما هم برید اونطرف کمک مردم...هری تو هم با من بیا
د.ا.د لویی
همشون پخش شدن،من و هری با سرعت سمت کارداشیان حرکت میکردیم تا از روی زمین محوش کنیم،خدا میدونه با چه بدبختی کارا و زینو راضی کردم که ما بهش حمله کنیم تو ناحیه دومی چهار تا رزت جلومون وایسادن و مانع حرکتمون شدن،هری خنجرشو دراورد و منم تفنگمو دراوردم،به چهارتاشون شلبک کردم ولی یکیشون سزیع واکنش نشون داد و تیر‌به دستش خورد،هری با یه پرش خودشو روی اون انداخت و چاقو رو وارد قلبش کرد واون رزت زیر دستش پودر شد.
هری با کندی از روی خاکستر اون رزت بلند شد،قکر کنم از خاکستر شدنش یکم شکه شد،دستشو کشیدم و بردم.
.
.
.
.
د.ا.د سوم شخص
همه در حال جنگیدن بودن...
خیلی ها کشته شدن که شاید شما حتی نشناسیدشون...
اما یه زوج اینجا هستن که خیلی نزدیک به خطرن با اینکه فکر میکنن تو امن ترین مکان هستن...
د.ا.د اشتون
دست لوک رو گرفتم و از روی میز سنگی برعکس‌ شده پریدم
ل_لعنتی اینجا پر از اتاقه چطوری‌پیداشون کنیم؟
شونه هامو انداختم بالا و نگاش کردم
_اینجا گشتن بهتر از اون بالا بودنه...تازه تشخیص اتاق مدارک خیلی هم سخت نیست،زود باش.
یکی درمیون اتاقا رو نگاه کردیم تا اینکه صدای لوکو شنیدم
_بیا فکر کنم اینجاست.
لوک وارد اون اتاق شد و منم پشت سرش وارد شدم.
سر تا سر اتاق پر از قفسه بود،لوک سمت اولین قفسه رفت و یکی از پرونده ها رو دراورد و با نیشخند نگام کرد
_خیلی بده که اولین پرونده اونم تو اولین قفس مال تو باشه اشی.
با چشمای گرد شده سمتش رفتم و پرونده تو دستشو ازش گرفتم
_اشتون ایروین_۱۰۵۷
اومدم صفحه اولشو باز کنم که لوک با اخم گفت
_اشتون صدای پاشنه کفش میاد.
پرونده رو گذاشتم تو قفسه و با اخم سمت در رفتم ولی هنوز دستگیره در رو نگرفته بودم که در با شدت باز شد‌،صورتش رو نمیتونستم تشخیص بدم ولی وقتی دو قدم بهم نزدیک شد احساس کردم نفسم بند اومد.

OUT OF MIND(L.S)(complete) Where stories live. Discover now