.

323 46 4
                                    

د.ا.د هری
رفتم تو حموم،وقتی برگشتم لویی رو دیدم که داره همینطور تو خواب گریه میکنه.
سریع رفتم سمتش،تکونش دادم تا بیدار بشه ولی انگار نه انگار،پس محکم یه سیلی تو گوشش زدم،اون سریع از سرجاش بلند شد و پیشونیش محکم به دماغ من خورد،دماغم بدجور درد گرفت.
لویی اروم سرشو مالید و پرسید
_خوبی؟
یکم دیگه دماغمو مالیدم و با یه لبخند دندون نما گفتم
_اره الان خوبم....تو خوبی؟
سرشو به علامت مثبت تکون داد،با حرکت سرش موهای به هم ریختش،به هم ریخته تر شد و ریخت رو اون صورت برنزش،افتاب مثل همیشه بهم رحم نکرد و به چشمای اقیانوسیش تابید...
_هی استایلز با توام
سرمو تکون دادم و بهش نگاه کردم،چشماشو چرخوند و با اخم بهم نگاه کرد،رفتم رو تخت کنارش نشستم و بهش گفتم
_چی میگفتی؟
اروم گفت
_گفتم ساعت چنده؟
اصلا به ساعت دقت نکردم،ساعت چنده؟
سریع گوشیمو برداشتم و بهش نگاه کردم
_هشت صبح
با چشمای گرد شده گفت
_چرا من انقدر میخوابم،از اون طرف دو روز و  الانم یه روزه خوابیدم
با لبخند خبیصانه بهش گفتم
_نکنه حامله ای؟
محکم زد پس کلم بعدشم جیغ کشید
_خفه شو درخت نارگیل
_درخت نارگیل؟😐
یه نیشخند گنده زد ولی یه دفعه صورتش رفت تو هم،با نگرانی پرسیدم
_چی شد؟
دستشو گذاشت رو گونش،شت،این جای دست من بود،اخه هری میمردی اروم تر بزنی؟
با اخم گونشو نشونم داد و پرسید
_گونم چیزیش شده؟
یهو گفتم
_خودت هم پا داری هم دست،گمشو برو ببین
چشم قرنه ای بهم رفت و از سرجاش بلند شد،بهتون گفتم موقع خواب لباساشو دراوردم چون خیس عرق شده بود؟
لویی یه دفعه داد زد
_وات د فاک؟من چرا فقط شورت پامه
بعد با عصبانیت بهم نگاه کرد،چشمامو چرخوندم و گفتم
_تو تمام دیشب و داشتی کابوس میدیدی و لباسات خیس اب شده بودن و به بدنت چسبیده بودن،واسه همین منم لباساتو دراوردم
صورتش نرم شد و با من و من پرسید
_تو...تو از دیروز بعد از ظهر تا الان پیشمی؟
سرمو تکون دادم،اون زیر لب تشکر کرد و رفت سمت کمدش تا لباس برداره....بهم بگید اون از عمد اون رو تو دید من گزاشته،التماس میکنم...اخه من نمیدونم اون چطور میتونه همچین باسنی داشته باشه؟
لویی لباساشو برداشت و سمت حموم رفت،منم از سرجام بلند شدم و رفتم بیرون تا ببینم کی زندست و کی مرده.😐
دریغ از یه نفر تو سالن اصلی،خدایا اینا چشون شد،دیروز که وسط سالن قش کردن،امروزم که خودشونو تو اتاق حبص کردن‌،به خداوندی خدا چند روز دیگه دست لوبر و میگیرم و از اینجا میرم تا بیش تر دیوونه نشدم،حالا میفهمم مامان چزا انقدر سعی داشت منو نفرسته اینجا😐😒
با صدای شکمم سمت اشپزخونه رفتم تا یه چیزی برا خوردن پیدا کنم ولی هیچی به هیچی،اینا چطوری تا الان زندن،نایل اگه اینجا بود دیوونه میشد.
خوب شد گفتم نایل،بهش زنگ بزنم ببینم تا الان چند تا پیتزا به فاک داده.😁😜
یه موز و کیسه خون برداشتم،شاید خیلی علاقه ای به خون نداشته باشم ولی اون برام مثل اب حیاتیه باید کوفتش کنم😑😒
تا اتاق موز‌ رو خوردم و تو اتاق خودمو رو تخت پرت کردم و شروع به خوردن اون مایع بدمزه کردم ولی با صدای داد لویی که اسممو میگفت سریع از سرجام بلند شدم و با چند تا گند کاری شامل شکوندن دستگیره در و همچنین پخش شدن خون وسط اتاق خودمو به اتاق لویی رسوندم.
با شتاب وارد اتاق شدم و سمت حموم رفتم،در حموم رو با استرس باز کردم و دیدم اقا جلوی اینه خشک شده‌‌،پرسیدم
_چه مرگته؟چرا داد میزنی؟
اخم کرد و داد زد
_این چیه هری؟مطمعنم تا قبل خواب نبودش
بعد با دستش کبودی روی گونشو نشونم داد،شت حالا من بهش چی بگم؟
_هری.گونه.من.چیشده؟
تیکه تیکه پرسید،اب دهنمو قورت دادم و سعی کردم به روش استایلزی جوابشو بدم
_من چه میدونم حتما تو خواب خود زنی کردی.
اون یه اخم غلیظ تحویلم داد و با تشر گفت
_من هیچ وقت تو خواب خودمو نمیزنم...اصلا کی تو خواب خودشو میزنه؟
با همون لحن ریلکسم جوابشو داپم
_با اون کابوسایی که او دیشب میدیدی باور کن منم میزدی دوما من یه دوست دارم بعضی اوقات تو خواب‌خودشو میزنه
اون پوکر بهم نگاه کرد،خوب چیه؟نی واقعا تو خواب خودشو میزنه😤😒
چشماشو چرخوند و گفت
_به هر حال حالا برو بیرون میخوام حمام کنم
نگاهی به سر تا پاش کردم،من چشام باقالی میبینه یا اون واقعا حوله لباسی پوشیده؟
با خنده پرسیدم
_تو واقعا تو حموم حوله لباسی پوشیدی؟
_مگه چیه؟😐
از خنده رو زمین پخش شدم،با اخم پرسید
_چه مرگته؟😠
_اخه بشر...کی تو حموم...اونم وقتی تنهاست...حوله لباسی میپوشه؟اصلا فازت چیه؟
بین خنده هام گفتم،اون لگد محکمی به شکمم زد،ناله کردم
_مگه دروغ میگم وحشی؟چرا میزنی؟
داد زد
_وقتی چیزی نمیدونی خفه شو،حالا هم برو بیرون
اون واقعا عصبانی،ناراحت؟شده بود،اروم بهش‌گفتم
_نمیخواستم ناراحتت کنم...فقط برام عجیب بود
پوفی کرد و گفت
_باشه...حالا برو بیرون

OUT OF MIND(L.S)(complete) Where stories live. Discover now