OUT OF MIND(L.S)(complete)

قسمت یک/دو

د.ا.د لویی
پری سریع رفت بیرون باربی از حالت شک درومد و اومد سمتم و محکم بقلم کرد منم در مقابل محکم بقلش کردم خدا میدونه که چقدر دلم برای فرشته کوچولوم تنگ شده بود.
از تو بقلم کشیدمش بیرون،گفت
_دلم برات خیلی تنگ شده بود لو
بوسه ای رو گونش گزاشتم و گفتم
_نه بیش تر از من فرشته کوچولو
لبخند پر استرسی تحویلم داد دستمو گزاشتم پشتش و رو به بقیه گفتم
_تا جایی که یادمه تا دو سال پیش که من بودم کسی به اسم هری وجود نداشت،خوشحال میشم درموردش بهم توضیح بدین
وقتی ابنو گفتم باربارا تو بقلم لرزید همه بچه ها به همدیگه نگاهی میکردن و هیچ کس حرف نمیزد تا اینکه جی جی گفت
_خوب اون تو شهر بود و تازه وارد گروهمون شده...حدودا سه روز
مطمعنن موضوع فقط این نیست،ابرومو دادم بالا و گفتم
_خوب
ج_خوب نداره همش همینه
عصبی شدم اون از کی تا حالا انقدر منو خر فرض کرده،دستمو از دور باربی برداشتم و داد زدم
_جی من خر نیستم مطمعنن شما به خاطر یه تازه وارد انقدر استرس نمیگیرتتون😡
د.ا.د باربارا
کریس بلند شد و داد زد
_هی تو حق نداری سر اون داد بزنی
لویی هم متقابل داد زد
_به تو هیچ ربطی نداره من چکار میکنم...
اونا شروع به دعوا کردن و جی جی هم بهشون اضافه شد،منو اما یه گوشه وایساده بودیم و نگاهشون میکردیم چون هیچکاری نمیتونستیم بکنیم.
دعوا اونا شدت گرفته بود و من از بیرون صدای داد و بیداد شنیدم نگاهی به اما کردم و گفتم
_شنیدی
سرشو به علامت مثبت تکون داد،با تعجب سمت پنجره رفتم،این عجیب بود چون هری و پری هیچ وقت دعوا نمیکردن اما بهم علامت داد که میره بیرون و من از تو پنجره نگاهی به بیرون کردم و دیدم هری با پری دعوا نمیکنه داره با لوک دعوا میکنه و پری سعی بر جدایی اونا داشت؛اصلا لوک کی از جنگل برگشت؟
تو خونه دعوا اونا داشت بیش تر شدت میگرفت و این کار رو کریس سعی داشت انجام بده چون مطمعنن اون هم صدای بیرون رو شنیده و قطعا کسی علاقه نداره که لو بیاد بیرون و بببنه دعوا برای چیه!
من دوباره نگاهی به بیرون کردم و دیدم اما هم داره به پری کمک میکنه تا اونا رو جدا کنه ولی نمیتونه،نمیدونم چرا از موقعی که هری اومده لوک انقدر ازش بدش میاد و همش باهاش دعوا میکنه؟😕
همینطور تو فکر بودم که احساس کردم در به شدت بسته شد طوری که از صدای اون همه جا رو سکوت برداشت.
با وحشت به سمت اون یکی پنجره رفتم و دیدم لویی داره به ارومی(منظورش مثل ادمیزاده😐) سمت اونا میره یعنی باید گفت سمت صدایی که شنیده چون در،در جهت مخالف اونا قرار داشت نمیدونستم باید چکار کنم نگاهی به اطراف کردم و دنبال جی و کریس گشتم ولی اونجا نبودن دوباره سمت اون یکی پنجره رفتم و دیدم کریس هری رو بلند کرده و میخواد اونو از اونجا ببره ولی هری خیلی تکون مبخورد و کار اونو دشوار میکرد،اخه اون احمقا با خودشون چی فکر کردن که میخوان اون پسر جنگلی رو از اینجا ببرن.
رفتم بیرون و به سرعت خودمو به لویی رسوندم،لویی عصبانی بود این رو میتونستم از رگه های قرمزی که تو چشمش تشکیل شده بود بفهمم.

دستمو گزاشتم رو صورتش اومد دستمو بزنه کنار که گفتم
_لویی بهم نگاه کن و گوش کن
دستشو اورد پایین و بهم نگاه کرد،اون وقتی عصبانیه و نمیخواد به طرف مقابل اسیب بزنه سکوت میکنه و به نظرم این خیلی خوبه.
نفس عمیقی کشیدم،اون بالاخره همه چیزو میفهمه اونا نمیتونن تا ابد هری رو از لو قایم کنن،گفتم
_دنبالم بیا ولی قول بده عکس العمل بدی از خودت نشون ندی
چشماشو بست و خیلی اروم باشه ای گفت،دستشو کشیدم و سریع بردمش اونطرف،نا خوداگاه پوزخندی رو لبم شکل گرفت چون اونا هنوز نتونسته بودن هری رو ببرن،لویی با تعجب به پسری که رو کول کریس بود نگاه کرد،که سعی داشت با دهن بسته یا بهتره بگم به هم دوخته شده حرف بزنه قطعا این کار پریه،البته صورت هری معلوم نبود چون رو به کمر کریس بود
همه با دیدن لویی خشک شدن البته به جز لوک که یه پوزخند بزرگ رو صورتش بود،نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_کریس بهتره هری رو بزاری زمین
کریس با یه حالت دودلی بهم نگاه کرد،ادامه دادم
_حتی اگه الانم لو نفهمه بعدا میفهمه شما تا ابد نمیتونین هری رو قایم کنین
هری دوباره سعی کرد حرف بزنه ولی با پس کله ای که جی جی بهش زد خفه شد،قیافه همشون یه استرس خاصی داشت حتی لوک.
لویی کلافه شد اومد یه قدم بره جلو که گرفتمش و با سر بهش فهموندم که همینجا وایسه،کریس هری رو گزاشت زمین ولی قبلش تمام پاهای لویی رو رو زمین چفت کرد لویی اعتراض کوچییکی کرد ولی بعدش ساکت شد اون خیلی برای دیدن هری کنجکاو بود
پری دهن هری رو باز کرد و همون موقع هری داد زد
_فاک به همتون،شما ها دیوونه اید،هم کرم کرده بودین هم لال
بعد برگشت و همون موقع من احساس کردم نفس لویی برید
_ه.ری
یه نیشخند رو لبای هری بوجود اومد و گفت
_خوشحالم میبینمت تاملینسون😏