‌.

186 24 2
                                    

د.ا.د هری
نگاهی به ساعت کردم۶:۱۶دقیقه.دقیقا چرا انقدر من زود بلند شدم؟
پاورچین پاورچین وارد اشپزخونه سدم و به دونه گوشت خام از تو فریزر ‌برداشتم و گذاشتم تا باز بشه تا بخورمش.
از پنجره به بیرون نگاه کردم...یه لحظه...اون لوییه؟
چرا انقدر زود پاشده؟
در و باز کردم و اروم پشت سرش رفتم،اون به گلای رز‌خیره شده بود و اصلا نفخمیده من پشت سرشم،منم از موقعیت استفاده کردم زیر‌رون و گزدمشو گرفتم و بقلش کردم.
اون بلند جیغ کشبد ولی تا من و دید دو تا سرفه کرد،یه اخم الکی رو پیشونیش نشوند و گفت
_چکار میکنی خل و چل،بزارم زمین.
پاهاشو تکون داد،محکم تر گرفتمش و با نیشخند گفت
_تو برای قویترین یکم زیادی کوچولویی کیتن.
چشماشو چرخوند و گفت
_برای قویترین بودن نیاز نیست جست بزرگ باشه مهم اینه که جربزه داشته باشی.
سرمو تکون دادم و گفتم
_البته البته...از کی تا حالا گربه ها شعار میدن؟
با مشت زد رو سینم،بلند خندیدم و گذاشتمش زمین.
چشم قرنه ای بهم رفت و شروع به درست کردن لباسش‌کرد.
پشتشو به من کرد و شروع به درست کردن پاچه شلوارش کرد...ابته من که باهاش مشکلب نداشتم،چون منظره خوبی رو به نمایش گذاشته بود.
اروم زدم به باسنش،سیخ وایساد.
با تشر گفت
_چیکار میکنی؟
شونه هامو انداختم بالا و گفتم
_میزنم دم باسن دوست پسرم
دستشو زد به پهلوش.
_اوه جدا؟
اداشو دراوردم
_اره جدا
دماغمو با دستش گرفت و گفت
_متاسفم هری‌ گنده‌بک استایلز ولی من عمرا بزارم تو دیکه بهم دست بزنی.
اخم کردم و گفتم
_چرا؟
حق به جانب گفت
_چون باسنم از سه روز‌ پیش هنوز‌درد میکنه.
سعی کردم خندمو کنترل کنم،چشمامو چرخوندم و گفتم
_این که دردش خیلی نیست.
دماغمو محکم فشار داد و گفت
_که خیلی نیست...حالا که پشتتو جر دادم تا دو روز‌ لی‌لی زدی میفهمی دردش چقدره.
یه جیغ الکی‌کشیدم و شروع به دویدن معمولی کردم.
لویی داد زد
_الان که انتظار نداری من بیام دنبالت با این حالم.
وایسادم و پقی زدم زیر خنده.
انگشت وسطشو نشونم داد و رفت تو خونه...خداوکیلی چرا من تو این سه روز نفهمیده بودم اون کج و کوله راه میره؟
د.ا.د زین
پنجره رو بستم و نشستم تو تخت..پس سه روز پیش اونا با هم بودن...موهامو دادم بالا...چرا صداشون نیومد؟اصلا به من چه(مدیونید فکر کنید حسودی کرده)
با همون شلوارکی که پام بود دویدم پایین.
لویی با یه حالت وات د فاز نگام کرد،لبخند دختر کشی بهش زدم و گفتم
_لولو من یه چیزی میخوام بخورم.
_بیا منو بخور
لبمو لیس‌زدمو گفتم
_فکر بدیم نیست
و بعد دویدم سمتشو بازوشو گاز گرفتم.
_ای ولم کن زد
ولش کردم و ادای خوردن و دراوردم بعدم مثلا قورتش دادم
_اوم...خیلی خوشمزه بود میشه بازم بهم بدی‌
محکم زد پس کلم
_همتون از بیخ خلید...اون از هری که یهو میندازتم هوا اینم از تو...اونوقت منو میفرستن تیمارستان.
همون موقع هری اومد تو،تا لویی رو دید داد زد
_دستت چی شده
لویی نگاهی به بازوش کرد و گفت
_گشنش بود دادم بخورتش.
هری با چشمای گرد شده نگامون کرد بعد یه چشم قرنه بهم رفت و نشست رو اپن...دراز کله گوسفندی 😑
لویی گوشتی که روی اپن  بود و تو سه تا بشقاب گذاشت و بهمون داد.
خودشم نشست جلومون،یه تیکه از گوشتو خورد و گفت
_لیام دیشب بهم اس داد
سریع گفتم
_چی گفت؟حالش خوبه؟
سرشو تکون داد.
_گفت برادرشم باهامونه و قراره امروز برن با هم مقر.
سرمو تکون دادم و گفتم
_خوبه
هری از روی اپن پرید پایین و گفت
_یه چیزی
_چیه؟
موهاشو داد بالا،جدا این باید تو فکر کوتاه کردن موهاش باشه.
_لویی ما دو هفته دیگه مسابقه داریم و هنوز نرفتیم پیش تیم.
لویی اخم کرد و بشقابشو گذاشت روی میز.
_تو این وضعیت نمیتونیم مسابقه بدیم هز،برای تو هم خطرناکه.
هری سرشو تکون داد،صورتش خیلی ناراحت بود.
لویی از روی صندلی بلند شد و رو به روی هری وایساد.
_هری میدونم این مسابقه خیلی مهمه ولی جونت از این مهم تره.
هری سرشو تکون داد و سریع رفت بالا.
لویی شقیقه‌هاشو ماساژ داد و کلافه گفت
_همه چیز‌مزخرفه...اون همیشه میخواست بره به این مسابقه...لعنتی.
شونه هامو انداختم بالا و گفتم
_میتونه بره
لویی با حالت وات د فاک نگام کرد،حق به جانب‌گفتم
_اون میتونه از خودش مراقبت کنه و اگه ما هم باهاش باشیم اتفاقی نمیفته خیر سرمون جز‌خطرناک ترین موجودات روی‌زمینیم.
لویی سرشو تکون داد.
_روش فکر میکنم
و بعد رفت بالا....

OUT OF MIND(L.S)(complete) Where stories live. Discover now