.

202 33 2
                                    

د.ا.د لویی*
با گردن درد شدیدی بیدار شدم،چشمامو بزور باز کردم و با دیدن اما تو بقلم همه چی یادم اومد...سرمو به چپ و راست تکون پادم تا درد گردنم کم بشه ولی بدتر شد.
اما تو بقلم تکون خورد و چشماشو باز کردم.
اروم گفتم
_صبح بخیر
اون سریع از تو بقلم بیرون اومد و با خجالت گفت
_اوه...متاسفم...دیشب....
موهاشو از صورتش زدم کنار و گفتم
_مشکلی نیس ام،بلند شو دست و صورتتو بشور.
اون سرشو تکون داد و رفت سمت دستشویی.
از سرجام بلند شدم و کمرم یه صدای وحشتناک داد.
دست و صورتمو شستم،اومدم برم سمت سالن که صدای گریه اما رو از تو اتاقش شنیدم.
رفتم سمت اتاق و در زدم و بعد وارد شدم.اما سریع دستشو رو صورتش کشید،بقل دستش نشستم.
هیچ کدوم هیچ حرفی نمیزدیم تا اینکه اما گفت
_لو...حالا میخوای چکار کنی؟میریم سراغ پری؟
د.ا.د سوم شخص
لویی دستی به موهاش کشید و گفت
_خوب درمورد اون تصویر...ممکنه،ممکنه شباهت باشه چون تو این دهه های اخیر دختر بلوند و چشم ابی زیاد شده...خوب چون ما تصویر خیلی واضحی نداشتیم...نمیتونیم مطمعن باشیم اونه.
لویی دوباره دستشو بین موهاش کشید اون داشت یه مشت چرت و پرت تحویل پری میداد وگرنه تصویر اونقدر واضح بود که پری رو از یه بلوندی دیگه تشخیص بدی ولی اون نمیتونست قبول کنه...اون حتی میخواست خودشو هم گول بزنه.
اما چشماشو بست این حجم اتفاق براش سنگین بود....اون تا الان اتفاقات زیادی براش افتاده ولی این دیگه زیادی بود.
اما سرشو گذاشت روی سینه لویی و گفت
_پس نمیریم سراغ پری ولی مایکلو...مایکلو از کجا پیدا کنیم؟
لویی دستشو لای موهاش کشید و بعد با یه لبخند گنده گفت
_فکر کنم یه نفر بتونه کمکمون کنه.

OUT OF MIND(L.S)(complete) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora