.

202 30 2
                                    

د.ا.د لیام
دوبار به در زدم و وارد اتاق شدم.
زین کنار پنجره نشسته بود و سیگار میکشید.
بدون اینکه نگام کنه گفت
_برای چی اومدی اینجا؟
نگاهی به تخت که دو نفره بود کردم و گفتم
_اومدم بخوابم.
سیگارشو از پنجره پرت کرد بیرون و گفت
_اینجا به اندازه کافی اتاق داره.
دستمو زدم به پهلومو گفتم
_چهارتا اتاق و ما پنج تاییم.
زین دوباره به بیرون خیره شد
_لویی و دوست پسر محترمش با هم تو یه اتاق میخوابن شاهزاده.
پوفی کردم و گفتم
_باشه من تسلیمم..اومدم باهات حرف بزنم
_میشنوم
_هزار بار گفتم وقتی میخوام باهات حرف بزنم نگام کن.
تغریبا با داد اینو گفتم.
اومد تو نزدیک ترین فاصله ممکن بهم وایساد طوری که نفساش به صورتم میخورد.
اروم گفت
_مبشنوم.
اب دهنمو قورت دادم.
_این چه رفتاری‌بود پایین داشتی؟
یکی از ابروهاشو داد بالا و سوالی نگام کرد،چشمامو چرخوندم و گفتم
_مشکل تو دقیقا چیه مالبک؟برای چی با نایل مخالفت کردی؟
سرشو کج کرد.
_این که نمیخوام دوباره خط خطی بشی فکر نکنم خیلی پیچیده باشه.
کلافه دستمو تو موهام کشیدم...این پسر واقعا رو مخه.
نگاهی به صورتش کردم،یه نیشخند گنده زده بود
برای اینکه حرصشو درارم گفتم
_ولی میدونی چیه،تو این مواقع من بدنم برام مهم نیست مالیک و تو هم رفتار خیلی بچگانه ای داری.
اومدم برم بیرون که دستمو گرفت و من به معنای واقعی افتادم تو بقلش.
صورتش و تو یه سانتی صورتم اورد و خیلی جدی گفت
_میخوای بدونی چرا اینطوریم؟
صدام در نمیومد پس سرمو تکون دادم.
اروم گفت
_چشماتو ببند
...._
_میگم چشماتو ببند
_اروم چشمامو بستم.
یه لحظه بعد یه چیز‌ نرم رو لبم قرار گرفت شروع به بوسیدنم کرد...تمام بدنم داشت اتیش میگرقت،زین..اون داره منو میبوسه.
قبل اینکه حتی از هنگ اوری‌بیرون بیام لباشو جدا کرد.
حتی قدرت اینو نداشتم که چشمامو باز کنم.
نفساشو رو گردنم حس‌میکردم
_حالا فهمیدی چرا نمیخوام اسیب ببینی بیبی ولف(گرگ)؟
اروم چشمامو باز کردم و به چشماش خیره شدم.اینا خوابه؟
زین مالیک....اوه خدای من جدا اینا خوابه.
از تو بقلش اومدم بیرون و گفتم
_بزن تو صورتم
با چشمای گرد شده پرسید
_چی؟
_بزن تو صورتم...با اینکه دلم نمیخواد هیچ وقت از این خواب بلند بشم ولی بزن تا امیدوار‌ نشم.
من مژمعنم این خوابه و وقتی بیدار بشم دباره با زینی رو به رو ام که یه سنتم براش مهم نیستم پس بهتره زود تر بیدار بشم تا کم تر زجر بکشم.
چشمامو بستم و منتظر شدم.
دستای بزرگ و مردونشو رو صورتم حس‌کردم و بعد دوباره جنون....
جنون از حسی که فقط لمس‌دستاش داشت،مگه تو خوابم همچین چیزی‌ممکنه؟
اومدم حرف بزنم که با حس لباش ساکت شدم.
اروم لبشو حرکت میداد،با احساس...تا اومدم به خودم بیام یه گاز گنده از لب پایینم گرفت و ازم فاصله گرفت.
زیر لب یه اخ اروم گفتم.
چشمامو باز کردم و با صورت خندونش مواجه شدم.
_فکر کنم با این گازی که ازت گرفتم فهمیده باشی که بیداری.
بیداری...
بیداری...
بیداری...
بیدارم...
بیدارم..
این کلمه همینطور تو مغزم اکو میشد،من بیدارم؟
ممکن نیست.
پس این بوسه چرا انقدر واقعی بود؟_
با شک گفتم
_این ممکن نیست
_ممکنه پرنسس
با شک نگاش میکردم...هضم این لحظه برام خیلی سخت بود.
زین لپمو کشید و با خنده گفت
_تا ابن حد غیر واقعی به نظر میومد؟
تند پلک زدم،اون بلند خندید
_اوه خدا لیام،باید قیافه خودتو ببینی شبیه یه بچه چهار ساله فوق کیوت شدی که دارن بهش فیلم سوپر نشون میدن.
از این حرفش اخم کردم ولی بعد با شیطنت گفتم
_فاک اف لیتل پیچ(تقلیدی از حرف هری‌ 😐_نمیدونم چرا انقدر از این خوشم میاد)
با چشمای گرد شده نگام کرد،منم برای تلافی اون دو تا بوسه که نذاشت جواب بدم سمت لباش حمله بردم...اون اول از حرکت شک شد ولی بعد همراهیم کرد.
تا جایی که نفس کم اوردیم همو بوسیدیم.
_تلافی دو تای قبلی
با شیطنت گفت
_کاشکی همه اینطوری تلافی کنن
بهش چشم قرنه رفتم.
_بهتره بخوابیم بیبی کوچولو
محکم زدم به شونش.
با اعتراض گفت
_چته دلم میخواد به دوست پسرم بگم بیبی کوچولو تو فوضولی
با شنیدن کلمه دوست پسر لپام گل انداخت زین گونمو بوسید.
_وقتی خجالت میکشی خیلی‌ناز میشی
اروم پرسیدم
_زین..یعنی الان من واقعا دوست پسر توام؟
لبشو به دندونش گرقت
_اگه تو بخوای
من بخوام
خوب من که معلومه میخوام.
سرمو تکون دادم،اون محکم بقلم کرد ولی تا صدای ترق ترق استخونامو شنید ازم دور شد و با خجالت گفت
_فکر کنم زیادی احساساتی‌شدم.
یکم کمرمو که درد گرفته بود به چپ و راست تکون دادم
_نه خوب بود،قلنجم شکست.
اروم خندید و رو تخت دراز کشید.
زد رو تخت و گفت
_بیا بخواب
_مگه نگفتی من برم یه جای دیگه
_این قبل اعتراف من بود
_به هر حال
چشماشو چرخوند
_بیا دبگه لوس نشو.
چراغو خاموش کردم و رو تخت دراز کشیدم
_زبن
_جانم؟
_دوستم داری؟
_یکم به مغزت فشار بیاری میفهمی
_نمیشد حالا بهم بگی
_مثل دخترای‌ نوجوون رفتار نکن لیام
_واقعا که عوضی‌ای
_لیام
...._
_لیاااااام
...._
_کامان بیبی
...._
_جوابمو نمیدی؟
....._
_خوابیدی؟
از پشت بقلم کرد و تو گوشم گفت
_به اندازه تمام کاعنات دوست دارم فندق کوچولو.

OUT OF MIND(L.S)(complete) Where stories live. Discover now