.

253 32 1
                                    

د.ا.د هری
لیوانای‌پر از خون رو روی میز‌مرتب کردم،لویی هم یه بند این طرف و اون طرف میدوید و وسایلو چک میکرد تا مشکلی پیش نیاد.
داشت به سرعت سمت میزا میومد که پریدم جلوشو گرفتمش،اون سرشو اورد بالا و با استرس‌نگام کرد،یه لبخند عمیق زدم و بهش گفتم
_لو اروم باش...چرا انقدر استرس داری؟
اون از بقلم اومد بیرون و گفت
_نمیدونم هری...دلم شور میزنه
محکم بقلش کردم طوری که صدای نالش بلند شد بعد بلندش کردم و چرخوندمش‌،اون جیغ کشید و گفت
_بزارم زمین هری
خندیدم و گفتم
_دارم استرساتو از بدنت خالی میکنم
اون دوباره با جیغ گقت
_دیگه استرس ندارم بزارم زمین
گذاشتمش زمین و همینطوری به قیافه گیج و ویجش مبخندیدم که صدای کریس اومد
_امدن،اومدن
سریع خودمونو صاف و صوف کردیم از در رفتیم بیرون،یه ماشین عجیب و غریب جلوی فرشی که انداخته بودیم وایساد.
راننده سریع از ماشین پیاده شد و در رو باز کرد،یه خانوم که فکر کنم همون کازداشیان باشه از‌ماشین پیاده شد،یه لباس قرمز چسبون که خیلی هم باز بود پوشیده بود،عحب اعتماد به سقفی این‌داره😐
لویی کنار من پاشو به زمین میکوبید،نگاهی‌بهش کردم که داشت با نفرت به اون زن خیره میشد.
کیم کارداشین یه قدم اومد نزدیک و گفت
_خوشحالم باز‌میزینمتون،کریس
کریس رفت نزدیکشو دستشو گرفت و گفت
_منم خیلی خوشحالم باز میبینمتون مادمازل
اره جون عمت تا دیروز‌داشتی فحشش میدادی.
کارداشیان همونطور که دست کریس رو گرفته بود اومد جلومون و گفت
_لوییس
لویی نگاش کرد و خیلی سرد گفت
_لویی خانوم
اون سرشو تکون داد و به من نگاه کرد،اومدم حرف بزنم که لویی با همون لحن خشکش گفت
_هری استایلز‌هستش‌مادام...عضو جدید
اون زن یه نگاهی به سرتاپام کرد و گفت
_مادرت زندست؟
با قیافه هنگ نگاش کردم اون با یه حالت که انگار داره درباره چیز‌چندشی حرف میزنه گفت
_پدرتو خودم کشتم...وقتی هم به مادرت گفتم تو رو بفرسته اینجا برای تربیت اون گفت تا زمانی که زندست نمیفرستت،حالا که اینجایی اون مرده؟
د.ا.د لویی
بابای هری؟چرا هری بهم هیچ چی نگفته بود؟نگاهمو از اون هرزه به هری گرفتم،از عصبانیت چشماش قرمز شده بود.
دوباره نگاهمو به کارداشیان دادم که با پوزخند به هری نگاه میکرد...زنیکه اشغال،همش میخواد بقیه رو ازار بده.
دست هری رو محکم گرقتم،اون نگاهشو از اون گرقت و به من نگاه کرد،دستشو از قبل محکم تر فشار دادم و رو به کارداشیان گفتم
_مادرش زندست خانوم...اون به خاطر من اینجاست
کارداشیان با چشمای گرد شده نگام کرد و گفت
_منظورت چیه؟
یه پوزخند زدم و گفتم
_بفرمایید داخل،اونجا دربارش صحبت میکنیم
تون سرشو تکون داد و همونطور که دست کریسو گرقته بود وارد خونه شد.
نگاهی به سرتاسر‌ مقر کرد و روی یکی از صندلی ها نشست.
بقیه هم نشستیم اون یه نگاه به هممون کرد و گفت
_مقر رزت ها هر وقت که من برای بازدید میرم تغییرات دگرگونی کردم ولی اینجا همیشه همین شکلیه
جیجی که از عصبانیت چشماش رنگ خون شده بود گفت
_خانوم مهم ظاهر نیست مهم اینه که ما از اونها قوی تریم و تجهیزات ما پیشرفته تر از اونهاست
کارداشیان پوزخندی زد و گفت
_ولی من همچین فکری نمیکنم...تو اخرین مبارزه خودت با بلا که خواهرت هست تو ازش باختی
جیجی از عصبانیت فکش منقبض شده بود،کریس‌که بقل دسته کارداشیان بود گفت
_مادام اون جنگ جیجی قبل رو به رویی با بلا از صبحش مبارزه کرده بود در حالی که بلا با لشکر جدید اومده بود و تازه نفس بود
کیم چشماشو چرخوند و رو به من گفت
_خوب استایلز تو اینجا چکار میکنی؟
قبل اینکه هری‌جواب بده گفتم
_هری دوست پسرمه خانوم...برای دیدن من اومده اینجا ولی مثل اینکه یه نفر بد متوجه شده و به شما گفته که هری برای موندن اینجاست
کیم داشت از عصبانیت اتیش میگرفت و منم با یه لبخند ملیح نگاش میکردم،زیر چشمی به هری که با هنک بهمون نگاه میکرد نگاه کردم و بهش چشمک زدم.
کیم پاشو انداخت رو پاش و از خونی که پری براس اورده بود خورد و با نگاه اتشینش به هری خیره شد..این در به اون در مادمازل.
از سرجاش بلند شد و گفت
_بهتره بریم برای بازرسی
سرمو تکون دادم و به باربارا علامت دادم بلند شه و اون رو با خودش برای بازرسی ببره.
بعد اینکه اونا رفتن هری سرشو نزدیک گوشم اورد و گفت
_چرا اون انقدر عصبانی شد..نزدیک بود بکشتم
پوزخند زدم و گفتم
_اون هرزه روی من کراش داره...فکر کنم تنها کسی که باهاش نخوابیده منم و اون الان تو اوج حسادت و عصبانیته
هری اخمی‌کرد و گفت
_چرا همه روی تو کراش دارن
پلک زدمو به مسخره گفتم
_چون من خیلی خاصم
اون چشماشو چرخوند و گفت
_حالا ابن بد نشه
یکم از خونی کخ دستم بود خوردمو گفتم
_نمیشه فقط زود تر گورشو گم مبکنه و میره
اون سرشو تکون داد،نگاش کردمو پرسیدم
_تو چرا درباره پدرت به من نگفتی؟
صورتشو تو هم جمع کرد و گفت
_من پدرمو هیچ وقت ندیدم...اونا وقتی مادرم حامله بود به جرم رابطه داشتن با انسان اون رو بردن و کشتن،و من تازه الان فهمیدم که این هرزه بابامو کشته.
سرمو تکون دادم،از بالا صدای داد اومد.
هری از سرجاش پرید ولی من دستشو گرفتم و دوباره نشوندمش.اون با وحشت گفت
_صدای داد اومد لو
سرمو تکون دادم و گفتم
_چیز خاصی نیست اون فقط اتاقمو‌دیده
هری با چشمای گرد شده گفت
_مگه تو اتاقت چی بود؟
تا چهار ثانیه دیگه میفهمی
_ا...۲...۳...۴
_لوییس تاملینسون همین الان بیا بالا
با پوزخند از سرجام بلند شدم بقیه که میدونستن چکار کردم دستشونو رو گردنشون کشیدن که یعنی مردی،هری هم مثل ملنگا داشت نگام مبکرد
دستشو گرفتم و رقتیم طبقه بالا و جلوی اتاقم،کارداشیان با چشمای قرمز به اتاقم اشاره کرد و گفت
_این چه وضعشه؟اتاق یه فرمانده جنگی باید این شکلی باشه؟
هری از بقل دستم رد شد و به اتاق نگاه کرد.
بعد با چشمای گرد شده به من نگاه کرد،حقم داشت اخه منی که تا سه روز پیش فحشش میدادم الان تمام اتاقمو با عکس و پوستر اون پر کردم و اسمشو با قلب بالای تختم زدم.
هری با به قیافه وات د فاک نگام کرد،قیافه غمگین به خودم گرفتم و کفتم
_میخواستم امشب سورپرایزت کنم ولی مثل اینکه نشد
هری به وضوح داشت از تعجب یکته میکرد و کارداشیان از عصبانیت نزدیک بود بیاد و بهمون حمله کنه،باربارا یه پوزخند زد و گفت
_ما الان فقط یه بوسه از طرف هری کم داریم و..
باربارا با نگاه اتشین کارداشیان خفه شد،من که داشتم از خنده منفجر میشدم نکاهی به هری کردم که هنگ کرده بود.
کارداشیان با لحن خشن گفت
_بریم بقیه جاها رو ببینیم پالوین
و بعد به هری تنه زد و رد شد.
باربارا هم از بقل دستم رد‌شد و چشمک زد.
بعد اینکه اونا از راهرو رفتن بیرون از خنده پخش زمین شدم،هری با همون قیافه هنگش‌ نگام کرد،همونطور که میخندیدم از روی‌زمین بلند شدم و دستمو انداخت‌رو شونش،اون نگام کرد و پته پته کنان گفت
_تو..تو،این چکاری بود کردی؟
با لبخند به صورت شکش نگاه کردم،اون به من میگه کیوت در حالی که خودش کیوت ترین موجود زمینه.
لپسو کشیدم و گفتم
_دیدی قیافش چه شکلی شد
اون چشماشو چرخوند و اروم خندید و دستشو گذاشت پشت کمرم و گفت
_اره داشت اتیش میگرفت،فقط کاشکی‌بهم میگفتی
نیشخند زدمو گفتم
_نگفتم چون میخواستم این قیافه هنگتو ببینه گوگولی
اون اروم زد به شونمو من خندیدم.

OUT OF MIND(L.S)(complete) Where stories live. Discover now