.

202 26 2
                                    

د.ا.د هری
سریع وارد اتاق شدم،اون چی گفت؟
تند تند سرمو تکون دادم،یه نیشکون گنده هم از خودم گرفتم....نه مث اینکه بیدارم.
چند تا نفس عمیق کشیدم و از اتاق اومدم بیرون.
خیلی اهسته و پیوسته رفتم از پله ها پایین،لویی یه نگاه وات د فاز بهم انداخت.
دستم که خیس‌ عرق شده بود و به شلوارم مالیدم و خیلی اروم پرسیدم
_راست گفتی؟
با لبخند اومد جلوم وایساد و سرشو تکون داد.
از ذوق محکم بقلش کردم،اون که به نظر شکه میومد بعد چند ثانیه دستشو رو کمرم گذاشت.
از تو بقلم دراوردمش و گفتم
_منم دوستت دارم.
یه نیشخند زد و گفت
_میدونم
_میدونی؟
قیافه معصومی به خودش گرفت و گفت
_اخه میدونی‌ تو به یه برنزی تحت تعقیب گفتی که منو دوست داری و اونم به من گفت و منم جرعت اینو پیدا کردم که بهت بگم.
با اینکه خیلی دلم میخواد کله زینو از تنش جدا کنم ولی الان به یه دردی خورد.
با خجالت سرمو تکون دادم اما بعد یه چیزی یادم اومد.
نکنه اون داره بهم ترحم میکنه.
ازش فاصله گرفتم و با اخم گفتم
_لویی‌تو داری بهم ترحم میکنی.
اون تند تند سرشو تکون داد.
_نه،نه هز...من واقعا دوستت دارم و اینو وقتی فهمیدم که تو تو مرکز بودی.
با شک نگاش کردم نفس عمیق کشید و اومد کامل رو به روم وایساد.
به خاطر اختلاف قد نفساش به گردنم میخورد و موی‌تنم سیخ شد.
بهش نگاه کردم،اون رو پاش وایساد و منو بوسید.
کوتاه بود ولی خیلی شیرین.
رفت عقب نگاهی به صورتش کردم،رنگ لبو شده بود...این بشر خدای کیوت بودنه.
طاقت نیوردم و خم شدمو بوسیدمش،نه مثل قبلی کوتاه،عمیق و با عشق...با تمام عشقی که تو این مدت بهش‌داشتم.

OUT OF MIND(L.S)(complete) Where stories live. Discover now