.

191 24 5
                                    

د.ا.د لیام
کیم با اخم اومد جلو و پرسید
_یکدفعه کجا غیبتون زد؟
یکم‌خم شدمو مودبانه گفتم
_واقعا متاسفم رفته بودم به کایلی و کندال سر بزنم_حالت ناراحت به خودم گرفتم_باورم نمیشه که کندال یه خیانتکار از اب درومد،اون همیشه وفادار بود.
کارداشیان با بی رحمی‌ گفت
_هر کسی میتونه خیانتکار بشه،به هر حال،ما هنوز به کایلی امید داریم...مطمعنن اون کار خواهرشو تکرار نمیکنه.
یه لبخند الکی به کایلی که پشت سرم وایساده بود زد،هرزه عوضی.
سرمو تکون دادم و گفتم
_اره کایلی و کندال خیلی با هم تفاوت دارن..قطعا کایلی مغزش میرسه عهدی که با خانوادش بسته و نشکنه.
نیک و لی‌ان با تعجب نگام کردن،کایلی سرشو تکون داد و گفت
_کندال درسی برای من بود به هر حال منم هیچ وقت قصد همچین کاری رو نداشتم و نخواهم داشت
بعدم یه لبخند زورکی‌ به کارداشیان زد
کارداشیان سرشو تکون داد و اروم گفت
_فعلا شما ها برید استراحت کنید،خصوصا شما شاهزاده لیام...کایلی تو بهتره مزاحمشون نشی.
نیک اومد جلو با لبخند گفت
_نه خانم ما خیلی وقته که کایلی رو ندیدیم،خوشحال میشم اگه پیش ما بمونه که یادی از خاطراتمون بکنیم.
کارداشیان شروع به راه رفتن سمت مخالف ما کرد و گفت
_مشکلی نیست..من میرم
وقتی که کاملا از دیدمون خارج شد هممون خودمونو پرت کردیم تو اتاق.
من و لی‌ان روی تخت مجلل دونفره که از فلز ساخته شده بود نشستیم و کایلی هم روی میز سفید کنار تخت نشست.
نیک با حیرت بهم گفت
_پسر خیلی خوب نقش بازی کزدی
_ممنون
ک_میگم نقشتون دقیقا چیه؟میخواید چکار کنید؟
لی‌ان دستشو گذاشت رو لبش و اروم گفت
_اروم حرف بزنید
اومدم حرف بزنم که با تشر گفت
_اونجا هم گفتی کسی نمیشنوه نیک پشت در بود...شانس اوردی با خودمون بود.
چشم قرنه اس بهش رفتم و اروم گفتم
_ما باید تمام دورگه هایی که دستگیر شدن و مطلع کنیم و به خودمون جذبش کنیم،راستی کای اشتون کجاست؟
کایلی موهاشو زد پشت گوششو گفت
_دوست پسر عزیزش اومد اینجا و فراریش داد،رزتا هم فعلا دنبالشون هستن
_احمق،الان به معنای واقعی تو دردسره
کایلی سرشو تکون داد،ادامه دادم
_کایلی و نیک با همدیگه میرید قسمت دورگه های اشرافی و به هر کی که فکر میکنید قابل اعتماده رو میزنید من و لی‌انم میریم قسمت مردم عادی.
نیک اخم کرد
_الان بریم
_نه،از فردا شروع میکنیم.
د.ا.د لویی
اروم داشتیم تو جنگل حرکت میکردیم...بعد سه ساعت و نیم تازه اول جنگل ادماییم،یا به قول خودشون جنگل توریستی هامانترا،هری دستشو به دیوار تکیه داد
_اگه اینطوری بریم تا صد روز دیگه هم نمیرسیم.
دستمو گذاشتم رو پهلومو گفت
_انقدر نق نزن هز،کاریش نمیشه کرد.
نایل کولشو انداخت رو زمین،ناله بلندی کرد
_حداقل بزارید یه ربع ساعت استراحت کنیم جونم اومد تو کونم
کارا با چشمای گرد شده گفت
_یه وقت جونتو در نکنی جون ما رو هم بگیری
اول نفهمیدم منظورشو ولی بعد بلند زدم زیر خنده،هذی و کارا هم میخندیدن،نایل انگشت وسطشو نشون کارا داد
_هرزه
کارا زبونشو براش دراورد و خودشو رو چمنا ول داد،مردی که از بقل دستمون رد شد چشم قرنه ای به کارا رفت،کارا با تشر گفت
_مشکلی پیش اومده یا ادم ندیدی؟
مرد‌ه دوباره به کارا چشم قرنه رقت و به یه تابلو سبز بزرگ سمت چپ اشاره کرد که روش نوشته بود"لطفا روی چمن ها نشینید"
کارا پوفی‌کرد و خودشو سمت ما کشید و رو پای نایل دراز کشید،نایل با یه اخم الکی گفت
_از کی تا حالا یک رعیت روی پای شاهزاده میخوابه
کارا هم بیخیال گفت
_از زمانی که شاهزاده تبعید شد و حالا هم تحت تعقیبه.
نایل حالت متفکرانه به خودش گرفت
_کاملا قانع شدم
_نمیشدی تعجب میکردم
داشتم نگاه اون دو تا میکردم که دستیو روی پهلوم حس کردم نگاهی به پشت سرم کردم،هری سرشو گذاشت بین دو کتفم و حلقه دستشو دورم تنگ تر کرد.
دستمو گذاشتم رو دستش
_خوبی؟
_اوهوم
سرشو کمی اورد بالاتر،نفساش به گردنم میخورد،داشتم دیوونه میشدم،تمام بدنم داغ شده یود.
نصفه سمتش چرخیدم
_هری؟
_جانم؟
_میخوای حرفی بزنی یا نمیدونم چیز‌دیگه ای؟
لبشو گاز گرفت و نگام کرد،از سرجاش بلند شد و همزمان منم بلند کرد.
انقدر سریع اینکارو کزد که افتادم تو بقلش،سرشو اورد دم گوشم
_دنبالم بیا
اروم رفت جلو منم پشتش رفتم تا وارد قسمت خلوتی از جنگل‌شدیم.
_هز داری منو کجا میبری؟
سمتم چرخید با سرعت اومد سمتم،کوبوندم به درخت پشت سرم.
با چشمای گرد شده نگاش کردم،خم شد و صورتشو رو به روی صورتم قرار داد...نگاهی به تک تک اعضای صورتش کردم،کلمه زیبا فکر کنم براش کمه.
نفسامون با هم ترکیب میشد،اروم گفت
_لویی
_ب.بله
_ما زنده میمونیم؟
_ا.ره
_چرا لکنت گرفتت؟
_چون..تو فقط یه.. سانت با صو...رتم فاصله دار.ی
اخرشو با خجالت گفتم،بدون اینکه فاصلشو کم کنه دستشو گذاشت پشت کمرمو لبشو گاز گرفت
_لویی میدونی عاشقتم،مگه نه؟

دستمو گذاشتم رو سینش
_هز اینا چیه میگی؟
احساس کردم اشک تو چشماش جمع شده،کامل بهم چسبید و منو عمیق بوسید،یه بوسه شیرین،چطور این بشر میتونه انقدر محشر ببوسه.
اومد ازم جدا بشه که دستمو از روی سینش برداشتمو گذاشتم پشت گردنش،سمت خودم کشیدمشو بوسه رو عمیق تر کردم.
احساس کردم صورتم خیس شد کشیدم عقب،هری داشت گریه میکرد.
دستمو کشیدم رو صورتش
_هز؟عزیزم چی شده؟
با دستش انگشتامو جلوی صوراش برد و بوسید
_لویی اکه اتفاقی،اگه اتفاقی تو این ماجراها برات بیفته من میمیرم..بعد این همه سال تازه بدستت اوردم..لو چرا نمیشه اروم زندگی کرد؟
اشک از چشمام پایین اومد
_هز من،فرفری من،گریه نکن عشق زندگیم،چیزی نمیشه،همه چی تموم مبشه و ما تا ابد پیش هم میمونیم
_قول بده لویی،بهم قول بده؟
_قول میدم هز
خودمو کشیدم بالا و دوباره بوسیدمش،عمیق وبا عشق...باورم نمیسه که من این فرشته رو انقدر دیر پیدا کردم...

OUT OF MIND(L.S)(complete) Where stories live. Discover now