د.ا.د هری
یکم دیگه با لویی موندم و بعد از غروب خورشید اومدیم تو ساختمون،همه چی تقریبا عادی شده بود البته اگه اما رو در نظر نگیریم که مثل زامبی شده بود.
رفتم تو کتابخونه و دنبال چیزی که میخواستم گشتم و بالاخره بعد نیم ساعت پیداش کردم..کتاب"جنگل ممنوعه"اینطور که پز میگفت هر چی مطلب درمورد جنگل ممنوعه بخوام میتونم تو این کتاب پیدا کنم.
نشستم روی صندلی چرمی کنار قفسه ها و کتابو گذاشتم رو میز بلوطی جلوم،شروع به ورقه زدن کردم.
اولاش همش درمورد حیوانات و گیاه های اونجا بود...یکم دیگه زدم جلو تا موضوع مورد نطرمو پیدا کردم"ابشار رنگین کمان"شروع به خوندن خط اول کردم:
این ابشار به دلیل اینکه به هفت رنگ رنگین کمان هست به این نام مشهور شده ولی نام اصلیش ابشار فلپس هست این نام...
خوب اینجاهاش بدردم نمیخوره،یکم دیگه جلو رفتم:
ابشار رنگین کمون در جنوب غربی جنگل ممنوعه قرار دارد..
خوب این همون چیزی بود که من میخواستم.
کتابو بستمو گذاشتمش سرجاش،از جام بلند شذم و یه راست سمت اشپز خونه رفتم...یه کیسه از اون زهرماری برداشتم و به سمت سالن نشیمن رفتم،کریس و جیجی داشتن درمورد کیم کارداشیان و وسایل مورد نیاز برای وقتی که میادش بحث میکردن،لویی تو فکر بود و باربارا روی مبل تکی دراز کشیده بود طوری که پاش کلا بیرون بود و تلویزیون میدید،خودمو کنار لو پرت کردم جوری که نزدیک بود از مبل پرت شه پایین.😂😁
ناخوداگاه زدم زیر خنده طوری که اون سه تا هم خندشون گرقت ولی با پس کله ای که لویی بهم زد خفه شدم یعنی شدیم.
اون یهو با تعجب گفت
_تو واقعا میخوای خون تمساح بخوری؟
با چشمای گرد شده نگاهی به کیسه خون کردم و جیغ زدم
_خون چی؟
اون یه لبخند ملیح زد و گفت
_تمساح
اه،اه،حالم بهم خورد😷،با صورت تو هم رفته گفتم
_از کجا میفهمی خون چیه؟
اون پوزخند زد و به گوشه کیسه اشاره کرد که عکس تمساح کشیده بود،یعنی از روی اینا تشخیص میدن؟من همیشه فکر میکردم اینا برا قشنگیه😰😐
از سرجام بلند شدم تا برم کیسمو عوض کنم که لویی داد زد
_برا منم بیار...روباه باشه
چشمامو چرخوندم و وارد اشپزخونه شدم(راه نزدیک نیست بچه ها هری سریع میره)نگاهی به علامتا کردم تا بالاخره روباه رو پیدا کردم،دوتاشو برداشتم و وارد سالن نشیمن شدم،یکیشو برا لویی پرت کردم و اون تو یک سانتی صورتش گرفتش و یه چشم قرنه هم بهم رفت،منم خودمو رو مبل پرت کردم و رو پاش خوابیدم.
اون به مسخره گفت
_یه وقت سرت درد نگیره
منم با یه لبخند دختر کش جوابش دادم
_نه کیتن کوچولو راحتم
به معنای واقعی سرخ شده بود،زندم بزاره شانس اوردم😁😁✋
جیجی و کریس رفتن بالاو باربارا هم رفت اشپزخونه خون بخوره،منم با ریلکسی تمام داشتم خون میخوردم و به فیلم چرتی که تلویزین گذاشته بود خیره شده بودم ولی با تکونای شدید پای لویی حواسمو از تلویزین گرفتم و با اخم نگاش کردم،اونم در مقابل اخم کرد و گقت
_پام خواب رفت
سرمو از روی پاش برداشتم،بازوهاشو گرفتم و سریع کج نشون دمش و بعد روی شکمش خوابیدم،اون قر زد و گفت
_اینجا پر بالشته چرا روی من خوابیدی؟
با نیشخند جوابش دادم
_دوست پسر خوب باید بقل دوست پسرش بخوابه...یاد بگیر برا زندگی لازمت میشه😊
لویی چشم قرنه ای بهم رفت و گفت
_خوبه همه چی الکیه اگه واقعی بود خدا میدونست چکار میکردی
_بفاکت میدادم
به وضوح رنگ گیلاس شد نه از عصبانیت بلکه از خجالت،فرشته کوچولو کیوتیه معصوم من😍....اه فاک اف هرولد😑😑

KAMU SEDANG MEMBACA
OUT OF MIND(L.S)(complete)
Fiksi Penggemarهیچ چیز اونطور که میخوایم پیش نمیره حتی اگه چیزی که میخوایم به ضررمون باشه....