.

208 31 4
                                    

د.ا.د هری
اروم وارد اتاق سیسیلی شدم،اونم جزو افراد اموزشیه.
یکی از لباسای بلند گلگلیشو برداشتم و اومدم بیرون.
رفتم تو اتاق و شروع به پوشبدن لباس کردم.
تو اینه یه نگاه به خودم کردم...خدایا منو مجبور به چه کارا که نمیکنی.
لباسو صاف و صوف کردم و موهامم ریختم تو صورتم تا صورتم معلوم نباشه.
با بیش تری سرعتی که میتونستم به سمت دستشویی زنونه رفتم که با یه دختر برخورد کردم و افتادم زمین.
از ترس حتی جرعت نداشتم سرمو بگیرم بالا..تا اینکه دختره گفت
_حالتون خوبه خانوم
سرمو تند تکون دادم و بدون اینکه صورتمو بیارم بالا از سرجام بلند شدم.
اومدم از بقل‌دستش رد بشم که گفت
_هری استایلز؟
سرجام خشک شدم،اومد جلوم وایساد و گفت
_نترس..من با شمام
با تعجب نگاش کردم.یه دختر چشم و ابرو مشکی با موهای لخت مشکی که با یه لبخند گنده نگام میکرد.
ادامه داد
_کندال جنر هستم...فکر نکنم بشناسیم ولی اینو بدون پای منم گیره و با شما هستم...با تو و لویی
سرمو تکون دادم،هنوز جرعت نمیکردم حرف بزنم.
اون نگاهی به سر تا پام کرد و طوری که سعی داشت خندشو مخفی نگه داره گفت
_چه نقشه ای کشیدین که مجبور شدی این رو بپوشی؟
پوفی کردمو گفتم
_من باید فرار کنم...لویی بهم زنگ زد و گفت خیلی سریع باید از اینجا خارج بشم.
کندال اخمی کرد و گفت
_فکرشو میکردم،به هر حال جون همه دورگه ها به تو بستست
نزدیک بود شاخ درارم
_منظورت چیه؟
یه ابروشو داد بالا و گفت
_نمیدونی
سرمو تکون دادم،حالت فکر کردن به خودش گرفت و گفت
_به هر حال الان وقت نیست برات توضیح بدم،هر ان ممکنه یکی ببینتت.
_اوه،اره
اون من و کشوند تو یه اتاق خیلی مجلل و سلطنتی،گفت
_نقشتونو بهم بگو تا کمکت کنم،من اینجا خیلی قدرت دارم
نمیدونستم که میتونم بهش اعتماد کنم یا نه واسه همین چیزی نگفتم.
کندال پوفی کرد و گفت
_ببین نمیخواستم اینو بگم ولی من خواهر نایلم،دوست صمیمیت
فکم داشت میفتاد رو زمین،این خواهر نایله؟
ادامه داد
_ما دو تا خواهر و دو تا برادریم،مادرمون گرگینه بود و پدرمون یه رزت....وقتی گرگ برادر بزرگترمون دنیا اومد یه رزت بود خوب این عادی بود،نایلم که دنسا اومد یه رزت بود که بازم اونم عادی بود ولی وقتی من و خواهرم کایلی دنیا اومدیم دیدن که ما گرگینه هستیم و این غیر نرمال بود...مادرم من و کایلی رو اورد به شهر گرگینه ها و گرگ و نایلم پیش بابا موندن...تا اینکه نایل به خاطر دل رحمیش نمیتونست کسی رو بکشه تبعید شد به لندن و از اونموقع ما چند وقتی یه بار تلفنی صحبت میکنیم.
با شک نگاش کردم،قسم میخورم اگه قبلش نفهمیده بودم نایل یه خوناشامه همینجا قش میکردم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_خوب میدونستم که نایل خوناشامه ولی اینکه خانواده داره رو نه....به هر حال،اون به من راه دستشویی زنانه رو گفت،فکر کنم تو بدونی کجاست.
سرسو تکون داد و یه لبخند کوچیک زد
_دنبالم بیا
به سرعت سمت دستشویی رفتیم و واردش شدیم.
به سمت دستشویی اخر رفتیم،کندال دستشو برد پشت سیفون و پنج بار کوبید اونجا و بعد سیفون رو کشید.
دیوار اجر به اجر کنار رفت و یه تونل تاریک معلوم شد.
کندال رو به من کرد و گفت
_این راه به ورودی اخر میخوره...قبلا نگهبان نداشت ولی الان که دارن همه دورگه ها رو دستگیر میکنن،اونجا هم نگهبان گذاشتن...واسه همبن باهات میام اونجا تا تو بتونی راحت بری.
اخم کردمو گفتم
_میتونم از پسشون بر بیام.
اون دستشو گذاشت رو شونمو با مهربونی گفت
_نمیتونی چون تا بتونی اون تعدادو شکست بدی بازم اضافه میشن و ریسکش بالاست...من میام و با اونا مقابله میکنم تو هم سریع برو.
_پس خودت چی؟اونا میگیرنت؟
اروم خندید و گفت
_من الانم یه زندانیم پس خیلی برام فرقی نمیکنه که تو اون اتاق باشم یا تو سلول.
تو دلم شجاعت این دخترو تحسین کردم،قطعا اگه من جاش بودم واسه یه غریبه...خوب فکر نکنم همچین کاری میکردم.
با هم وارد تونل شدیم،کندال پرسید
_بعد که فرار کردی میری کجا؟
_میرم خونه نایل،مثل اینکه همه اونجان
اخم کرد و پرسید
_تو میدونی که کیا هستن؟
سرمو تکون دادم و گفتم
_فقط نایل و لویی رو میدونم ولی صداهای بیش تری بود.
_صدای....یه دخترم بود؟
شونه هامو انداختم بالا،صداها خیلی واضح نمیومد.
اون سرسو انداخت پایینو گفت
_هری،میتونم یه درخواست ازت بکنم
_حتما
گردنبند خورشید شکلش که از طلا و مروارید بود و از گردنش دراورد و گفت
_اگه رسیدی اونجا و یه دخترو دیدی که اسمش کارا بود،اینو بهش بده...اگه نبود...اگه نبودش بده به نایل.
سرمو تکون دادم و نگاش کردم،چشماش خیلی غمگین بود ولی هنوز اون لبخندو داشت.
با دیدن یه نور سریع به سمت اخر تونل حرکت کردیم...تیکه های اخر تونل شبیه فاضلاب بود.
دامنمو با کراهت بالا گرفتم تا کثیف نشه،کندال تا قیافه منو دید بلند زد زیر خنده،چشم قرنه ای بهش رقتم...اخه مگه تقصیر منه که مجبور شدم این لباسو مزخرفو بپوشم 😑
سریع از اونجا خارج شدیم و من تازه تونستم یه نفس درست بکشم.
کندال که به نظر میومد اصلا براش مهم نیس کل شلوارش اب گهی شده یکم خودشو تکون داد و گفت
_من میرم جلو وقتی دوبار سوت زدم،با سرعت خوناشامیت از اون در(به به در قهوه ای اشاره کرد)خارج میشی و حتی به پشت سرتم نگاه نمیکنی.
سرمو کج کردمو گفتم
_مطمعنی که نمیخوای من بیام.
اون سرشو تکون داد،محکم بقلم کرد و گفت
_امید ما به تو هست هری،خودتو به اونا برسونو قوی برگرد اینجا.
بعدم با سرعت رفت،منظورش از این حرفش چی بود؟
.
.
.
صدای داد و فریاد از اونطرف میاد ولی هیچ چیز معلوم نیست
_سوت سوت(الان این یعنی داره سوت میزنه 😐✋)
سریع از سرجام بلند شدم،اون لباس کذایی رو پاره کردم تا لای پام نیاد_امیدوارم سیسیلی منو ببخشه_بعد شروع به دویدن کردم.
جلوی در که رسیدم خواستم به پشتم نگاه کنم تا ببینم چه بلایی سر کندال اومده ولی یادم بحرفش افتاد و سریع از اونجا خارج شدم.
و حالا فقط یه مشکل داشتم،الان دقیقا من باید از کدوم طرف برم؟

OUT OF MIND(L.S)(complete) Where stories live. Discover now