.

264 36 2
                                        

د.ا.د هری
بقیه و راضی کردم تا من برم دنبال لو و دوباره لبه همون پرتگاه پیداش کردم،شت داشت گریه میکرد.
رفتم بقل دستش نشستم،سریع اشکاشو با اون فینگیل دستش پاک کرد و با صدای گرفته گفت
_لطفا از اینجا برو
چشمامو چرخوندم و گفتم
_خیلی حرف میزنی
چشم قرنه ای بهم رفت و دوباره به جلو خیره شد،من نمیفهمم اینجا چه زیبایی داره این انقدر دقیق نگاش میکنه😒😕
بعد از ده دقیقه سکوت مزخرف لویی اروم گفت
_لطفا تنهام بزار هری
_تنهات بزارم که تو دردات فرو بری؟عمرا
پوفی کرد و کلافه گفت
_تو هیچی نمیدونی پس چی میگی
منم با لحن خودش گفتم
_من همه چی رو میدونم،میدونم زین کیه،میدونم چه رابطه ای باهاش داشتی و میدونم چه کار کرده
لویی با چشمای گرد شده نگام کرد...نباید میگفتم،نه؟
با جیغ گفت
_کی بهت گفت؟
_وات د فاک؟چرا جیغ میزنی؟
اخم کرد و گفت
_نپیچون،بگو کی بهت گفته؟اصلا تو چرا انقدر فوضولی؟😡
بهتون گفتم که کریس گفت به کسی نگم؟فکر نکنم
بعد یکم من و من گفتم
_خوب بالاخره هر کسی باید از تاریخچه و حال دوست پسر کیوتش با خبر باشه،نه؟
اون چشماشو چرخوند و یه اخم بامزه کرد،منم نتونستم جلو خودم و بگیرم و محکم بقلش کردم و لپشو ماچ کردم،اون اروم غر زد و من بهش خندیدم،اون واقعا شبیه یه پاپیه کوچولو هست.
برای اینکه موضوع رو عوض کنم،پرسیدم
_راستی لو،از اما درمورد رمز گوشیش پرسیدی؟
اون یکم لبشو داد بیرون و گفت
_نه واقعا....اون موقع اصلا یادم رفت
_عجب...بیا الان بریم ازش بپرسیم
لویی خودشو از تو بقلم بیرون کشید و گفت
_نه الان نمیشه،اون فعلا ناخوشه اینو بهش بگیم...چجوری بگم
_باشه فهمیدم چی میگی
اون لبخندی از روی رضایت زد و سر تکون داد ولی دوباره اخم کرد و گفت
_هری نمیخوای بگی کی بهت گفته؟
اوف این چرا یادش نمیره😑گفتم
_نچ...گفته نگم
اون با لب و لوچه اویزون گفت
_باشه ولی حداقل بگو چی گفته؟
قیافش به وضوح استرس داشت،اروم گفتم
_کل تاریخچتو دارم،سال به سال
پوفی کرد ولی بعد با یه نیشخند گفت
_پس فهمیدی چقدر قدرتمندم،نه؟
منم متقابل نیشخند زدم و گفتم
_اینم فهمیدم که من اولین نفرتم که مقابلت وایسادم
_من اگه بخوام تو یه لحظه کتلتت میکنم
پوکر نگاش کردم و اون زبونشو برام دراورد،احمق کیوت😑
لویی گفت
_هری اینا خیلی عجیبه
با تعجب گفتم
_چی؟
_دو چیز اول اینکه ما الان چهل و پنج دقیقست داریم مثل ادم با هم حرف میزنیم و دوم اینکه تو اولین نفری هستی که وقتی درمورد زین میشنوه منو سوال پیچ نمیکنه.
اخر حرفش میتونستم غمی که تو چشماشه رو ببینم،گفتم
_خوب نمیخواستم حالتو خراب کنم
لویی یه لبخند کمرنگی زد و گفت
_فکر نمیکردم انقدر باشعور باشی
الان من اینو تعریف حساب کنم یا فحش😐
گفتم
_الان من چی بگم؟😐
لویی اروم خندید ولی بعد جدی شد و گفت
_هر سوالی داری بپرس
دهنمو کج کردم،چی ازش بپرسم؟
اولین چیزی که به ذهنم رسید و گفتم
_تو زینو دوست داشتی؟
لویی یکم صورتش رفت تو هم ولی گفت
_رابطمون عجیب بود....نه عشق بود و نه دوستی،ما متضاد هم بودیم،اون اروم بود و من شلوغ،اون درسخون بود و من تنبل....اون مثل خط کش استریت بود و من یه پسر گی ولی من اونو دوست داشتم،اون همیشه تو مشکلاتم کمکم میکرد تا اون بود همه چی خوب بود ولی یه دفعه همه چی داغون شد،اون داغونش کرد
دوباره بقلش کردم،گفتم
_چرا اونکار رو کرد
_فکر میکردم کریس بهت گفته
_گفت ولی من قانع نشدم
خنده تلخی کرد و گفت
_پس بالاخره یه نفر منو درک کرد....منم نمیدونم چرا اینکارو کرد تنها چیزی که میدونم همون چیزیه که بقیه میدونن...۲۰۰ساله که این سوال دیوونم کرده،چرا زین این کار رو کرد؟
بیش تر تو بقلم فشارش دادم....لویی من جواب سوالتو پیدا میکنم....

به نظرتون هری میخواد چه کار کنه؟

OUT OF MIND(L.S)(complete) Where stories live. Discover now