د.ا.د زین
بعد از اینکه اون دو تا رفتم به لیام گفتم
_خاضرم شرط ببندم که تهدیدشون کردی
اون بهم نگاه کرد و با اخم گفت
_اون دو تا عقب افتادن
از حرفش خندم گرفت،اون نگاهی بهم کرد و بیخیال گفت
_مگه دروغ میگم؟
با خنده گفتم
_نه واقعا دیوونن ولی بازم دوست داشتنین
اون یع لبخند ملیح زد و سزشو تکون داد...نه بابا این پرنس ما هم بلده بخنده.
روی علفا نشست و منم بقل دستش نشستم.
هیچ کدوم چیزی نمیگفتیم و من خوصلم سر رفته بود پس سوالی که ذهنمو بدجور مشغول کرده بود و ازش پرسیدم
_تحقیق درباره حیوانات اونقدر مهم بود که شاهزاده قانون مند گرگینه ها قانون رو شکستن و اومدن اینجا؟
لیام چشم قرنه ای بهم رفت و گفت
_با من مثل ادم حرف بزن مالیک و نه من زیر قانون نزدم با اجازه پدرم اینجام
خودمو کامل سمتش کشوندم و پرسیدم
_واقعا؟
اون دراز کشید و گفت
_بله
با تعجب پرسیدم
_این چطور ممکنه؟
نیشخند زد و گقت
_تا دو روز پیش کسی نمیدونست تو زنده ای یا نه تا اینکه برای پیدا کردن یک گیاه پدرم مجبور شد چند تا از اقراد رو به قسمت ممنوعه بقرسته و اونا وقتی داشتن دنبال گیاه میگشتن تو رو در حالی که اب تنی میکردی دیدن و بعد از ترسشون قرار کردن
دراز کشیدم و گفتم
_پس یغنی اونا گیاه مورد نظر رو پیدا نکردن...
_و برای همینه که من اومدم اینجا...اون دو تا مشنگم که با خودم اوردم تنها کسایی بودن که حاضر شدن باهام بیان....البته دلیلشو الان میفهمم
سمتش چرخیدم و پرسیدم
_میخوای وقتی برگشتی بندازیشون زندان؟
د.ا.د لیام
_میخوای وقتی برگشتی بندازیشون زندان؟
نمیدونستم،واقعا نمیدونستم.پرونده کارا به اندازه کافی سنگین هست که اگه من اینو بهش اضافه کنم حکمش کم تر از اعدام نیست البته این موضوع درباره اشتونم هست ولی اگه نگم....نمیدونم واقعا.
موضوع رو عوض کردم و پرسیدم
_چرا این اب نورانی و رنگیه؟
اون اخمی کرد و گفت
_به دلایلی که تو کتابا نوشته
از سر جام بلند شدم و سمت اب رقتم،غیر ممکنه...به خاطر سنگ که نمیتونه باشه چون نور این اب بیش از حده...جادو هم که کص شره...پس گفتم
_دلایل تو کتابا اشتباهه یا در اصل کص شره به تمام معناست
خاضرم شرط ببندم چشمام گرد شده،خوب چیه مگه؟یه پرنس نمیتونه فحش بده؟البته من فحش دادم تا اون دست از مسخره کردن لحن کتابی من برداره..همین.
دستمو سمت اب بردم ولی اون سریع سمتم اومد و دستمو غقب کشید طوری که نزدیک بود بخورم زمین ولی خودش منو گرفت و صافم کرد.
داد زدم
_چه مرگته؟
یه نگاه بهم انداخت که هر کی جای من بود سکته میکرد.
گفت
_توی این اب پر ازکرم مهتابیه
سریع خودمو از اب دور کزدم،یا خدا،تا جایی که بادمه حتی یه لمسکوچیک اونا فلج کنندست.
برای اینکه جو رو عوض کنم پرسیدم
_روشنایی اب پس برای اینه
سرشو به علامت مثبت تکون داد،یکی از ابروهامو دادم بالا و پرسیدم
_پس چرا گفتی دلیلش همونیه تو کتاباست؟
چشماشو چرخوند و گفت
_چون میخواستم بکشمت ولی بعد نظرم عوض شد.
ESTÁS LEYENDO
OUT OF MIND(L.S)(complete)
Fanficهیچ چیز اونطور که میخوایم پیش نمیره حتی اگه چیزی که میخوایم به ضررمون باشه....