.

198 23 3
                                    

د.ا.د کارا
ن_این دو تا کجا رفتن؟
زین به سمت درختا اشاره کرد،از سر جام بلند شدم
_من میرم ببینم اتفاقی نیفتاده باشه
ز_اوکی
اروم رفتم پشت درختا و لویی‌ و هری‌رو دیدم که هری‌لویی و بین پاهاش گذاشته بود و محکم بقل کرده بود،لویی هم سرشو گذاشته بود رو سینه‌ی هری،کندالم‌ همیشه من و اینطوری بقل میکرد...
فلش بک_د.ا.د کارا
کیف و انداختم رو شکمش،با تشر گفت
_چه مرگته،شکمم درد گرفت احمق.
چشمامو چرخوندم
_پاشو کن،باید تمرین کنیم
دستشو زد به سینه و اخم کرد
_من نمبخوام روز بعد درخواست دوستیم از یه باربی پاشمو با معلم هرزم تمرین کنم.
پوکر فیس نگاش کردم
_کن از بس زیر این درخت نشستی مغزت چس زده،محض رضای فاک معلم و دوست دخترت جفتشون یکیه
یکی از ابروهاش دادبالا و سرشو به علامت منفی تکون داد،با اخم نگاش کردم
_الان این نه یعنی چی؟
_معلم من کسیه که صبح که هنوز سگ بلند نشده میاد دم اتاقم و با لگد و کتک منو میبره برای تمرین و حتی نمیزاره من یه چیزی کوفت کنم و هزار تا کار ازم میگیره ولی دوست دخترم کسیه که
دستشو رو پام کشید و با شیطنت ادامه داد
_الان میاد اینجا پیشم میشینه
و بعد سریع پامو کشید و من و انداخت تو بقلش،یه جیغ‌ماوراءبنفش زدم.
بلند خندید و منو پشت به خودش کرد،دستاشو دور کمرم سفت چسبوند و سرشو گذاشت رو سرم.
فینیش فلش بک_د.ا.د کارا
اشکی که از چشمام اومد و پاک کردم و با لبخند بهشون نگاه کردم،اون دو تا روزای بودن من با کندالن و لویی اخلاقش خیلی شبیه به کنداله.
با اینکه دلم نمیخواست موقعیتشونو خراب کنم،اروم سمتشون رفتم و گفتم
_عشق بازیاتونو بزارید برای بعدا الان بهتره حرکت کنیم.
لویی سریع از جاش پرید و من تازه متوجه چشمای این دو تا شدم که پف کرده و قرمز شده بود،به روی خودم نیوردم و سریع برگشتم پیش زین و نایل.
.
.
.
د.ا.د نایل
با دیدن مقر دلتنا از ذوق بالا پایین پریدم که کارا محکم زد پس کلمو انگشتشو جلوی دهنش گرقت
_خفه شو نایل تا لومون ندادی.
لویی اروم رفت جلو‌،یه نفس‌عمیق کشید و شروع کرد به زدن چند تا حرکت اب افزاری،اروم اروم هوا داشت مه‌الود میشد.
بعد از چند دقیقه لویی بهمون اشاره کرد بریم،من و کارا سریع سمت اون ساختمون حرمت کردیم ولی هری و زین وایسادن.
کارا چشماشو چرخوند و گفت
_زود باشید نگران اونم نباشید چیزیش نمیشه.
هر دوشون با دودلی نگاهی به لویی که با جدیت به کارش ادامه میداد کردن و پشت سرما اومدن.
لویی با سرعت اومد و ما پشت سرش حرکت کردیم.
کنار یه نوشته وایساد،دستشو گذاشت روی اون نوشته و زیر لب چیزی رو زمزمه کرد بعد دیوار اروم اروم اجراش کنار رفت و یه راه مخفی ظاهر شد.
ماها با حیرت نگاه اون تونل میکردی لویی سریع واردش شد و ما هم پشت سرش سریع وارد شدیم،زین با تعجب گفت
_نمیدونستم همچین جایی هم وجود داره
لویی دستشو رو دیوار کشید و بی توجه به حرف زین کلافه گفت
_لعنتی برق و قطع کردن اینطوری تو تونل گم میشیم.
زین سریع دستشو اورد بالا و اتیش ازش زد بیرون،هممون یه قدم ازش فاصله گرفتیم،قطعا کسی نمیخواد خاکستر بشه
لویی لبخند رضایت مندانه‌ای زد و شروع به راه رفتن کرد
ما هم پشتش شروع به حرکت کردیم
یک تونل پیچ در پیچ که قطعا اگه همینطوری بخوای بیای توش گم میشی
نگاهی به کارا کردم که تو خودش بود،خودمو باهاش هم قدم کردم و اروم گفتم
_خوبی؟
سرشو تکون داد.
_ولی به نظر خوب نمیای
_خوبم نایل
_اوه تو واقعا حالت بده،به من گفتی نایل؟تو همیشه منو بلندی،گنجشک دیونه یا حتی نایلون صدا میزدی
اروم خندید
_تصمیم گرفتم از این به بعد مثا خودت صدات بزنم البته اگه مشکلی داری..
_اوه معلومه که نه همیشه بهم بگو نایل
سرشو تکون داد،دوباره با نگرانی پرسیدم
_یاد کن افتادی؟
سرشو تکون داد
_دلم براش تنگ شده
لبخند تلخی زدم،دلتنگی..
این کلمه مثل تنهایی همیشه به من چسبیده،دلتنگ مادرمم،کایلی،کندال،گرگ یا حتی پدرم،دلم برای همشون تنگ شده ولی هیچ وقت این دلتنگی کامل از بین نمیره.
با بغض گفتم
_حداقل تو بار اخری که دیدیش بقلش کردی،بوسیدیش...ولی من حتی صورتشم درست یادم نمیاد
کارا با درد نگام کرد،درکم میکنه؟فکر نکنم،این همه سال دوری و انتظار اینکه بهم بگن دوباره برگرد...معلومه که درک نمیکنه
بین همه شاید زین،شاید لویی..نمیدونم...شاید این دو نفر درکم کنن زین در انتظار اینکه بهش بگن بازی تمومه و دیگه نمیخوای نقش بازی کنی بوده و لویی همیشه دلتنگ خانوادش...اره اونا مثل خودمن
وارد راهرویی شدیم،تهش نور‌ بود،لویی بهمون اشاره کرد وایسیم و خودش با احتیاط رفت جلو و از دیدمون خارج شد
با شنیدن صدای جیغی هممون سمت نور هجوم بردیم ولی با دیدن صحنه رو به رومون پقی‌زدیم زیر خنده
یه پسر لویی رو با یه دست گرفته بود بالا سرشو سه تا دختر ازش اویزون شده بودن و کاری هم به فیس لویی که داشت التماس میکرد نجاتش بدیمم ندارم.
هری پوکر فیس رفت سمتشونو لویی رو از بقل اون پسره کشید بیرون و چشم قرنه‌ای بهشون رقت
_احمقا فکز کردیم اتفاقی افتاده
اون پسره خندید و هری و همراه با لو بقل کرد و گفت
_خوشحالم میبینمتون.
هری هم در مقابل بقلش کرد،لویی که بین این دو تا بود دستاشو تکون داد
_دارم این وسط‌ له میشم.
اون دوتا سریع فاصله گرفتن،لویی دستشو گذاشت رو قفسه سینش و نفس‌عمیقی‌کشید.
اروم خندیدم،لویی هم یه لبخند ملیح زد
_سلام
یه پسر و دختر از پشت اومدن بیرون،لویی‌با دیدن اونا لبخند رو لبش ماسید و قیافش جدی شد.
با سرعت سمتشون حرکت کرد و اون پسره رو به دیوار چسبوند،دختری که بقل دستش بود جیغ زد
_ولش کن لویی
لویی با یه‌حرکت اون دختررو منجمد کرد،هری سمتش دوید و داد زد
_لویی داری چه غلطی میکنی؟
لویی‌از عصبانیت چشماش قرمز شده بود
_این مایکله هری،همون پسر تو فیلم یادته؟
هری‌با چشمای گرد شده به اون پسره که زیر دست لویی تقلا میکرد نگاه کرد،یه دختر موطلایی_فکر کنم اسمش جیجی بود اروم سمت لویی رفت
_لو اروم باش،موضوع اونطوری که تو فکر میکنی نیست.
لویی سریع سمتش چرخید و داد زد
_موضوع چیه جیجی،بهم بگو تا همینجا نکشتمش.
پس حدسم درست بود،جیجی نفس عمیقی کشید
_طولانیه لوییس اون رو ولش کن و پری رو ازاد کن تا برات بگم.
لویی چشم قرنه وحشتناکی به اون پسره رفت،به عمرم انقدر ترسناک ندیده بودمش،کارا و زینم مثل من با حیرت بهش خیره شده بودن ولی مثل اینکه برای بقیه عادیه.
لویی با پوزخند نگاه پری کرد و گفت
_برای اونم دلیل داری؟داری جی؟
تیکه اخرشو داد زد،جیجی‌یه قدم عقب رفت.
هری گیج سمت لویی رفت و دستشو گرفت
_اروم باش لویی‌،ازت خواهش میکنم.
لویی سرشو تکون داد.
اما سمت لویی رفت
_لویی پری رو ازاد کن
لویی با بیخیالی گفت
_مرحله ذوبش رو باید خودتون انجام بدین،به من مربوط نیست.
بعد دست به سینه نگاهشون کرد،زین یه قدم جلو رفت و اروم گفت
_من میتونم ازادش کنم
بقیه که انگار تازه زین رو دیده باشن یه جیغ خفیف کشیدن و با ترس‌نگاه زین کردن،کارا دست زینو گرفت و جدی گفت
_زین بیگناهه و هیچ خطایی نکرده
پوزخند زد
_و داستانشم مثل این سوسمار هفت خط طولانیه.
همشون زل زدن به لویی،لویی‌نگاهی به زین کرد و با لبخند گفت
_اون قابل اعتماده بدون هیچ شکی.
زین یه لبخند مریض تحویلش داد،اون پسر هیکلیه که هر چی‌فکر میکنم اسمش یادم نمیاد خیلی جدی گفت
_نمیدونم موضوع چیه و خوب....فقط ازادش کن
زین سرشو تکون داد و سمت پری رفت،دستشو گذاشت روش،اروم اروم یخای دورش باز شد و پری افتاد زمین.
اون پسره سریع رفت سمتش و بقلش کرد،یه دختر خیلی خوشگل که تا الان پشت دو تا پسر دیگه که به هم چسبیده بودن وایساده بود اروم اروم اومد و جلوی‌لویی‌وایساد،لویی که تا اون موقع با اخم با اون دو تا نگاه میکرد با لبخند به اون دختره خیره شد
_باربی
باربی لبشو گاز گرفت
_لویی اروم باش میترسم باز حالت بد بشه
_مهم نیست باربی،واقعا دیگه هیچ چیز مهم نیست
باربی با بغض گفت
_مهمه لو،مهمه،همه ما،مردم غیر از تو کسی‌رو نداریم که پشتیبانمون باشه،تو نور امیدمونی اگه به خودت اسیب بزنی ما نابود میشیم و رزتا میبرن.
لویی‌دست هری رو ول کرد و محکم اون دخترو بقل کرد،روی‌موهاشو بوسید.
شونه های بارب تکون میخورد،طوری‌که انگار داشت گریه میکرد،لویی محکم تر بقلش کرد.
الان من نباید بهم بر بخوره؟خیر سرم شاهزاده رزت هام؟
سرمو چرخوندم که دیدم کارا نیستش،نگاهی به اطراف کردم و دیدم پیش اون دو تا پسرست.
رو پاشنه پا سمتش حرکت کردم ولی با صدای یه نفر کامل‌ چرخیدم
_این بلندی کیه؟
لویی یه نگاهی‌ بهم کرد،باربی که داشت اشکاشو پاک میکرد‌پرسیده بود.
هری گفت
_اون نایل،نایل هوران.
پری که با کمک اون پسره رو پاش بود با وحشت گفت
_اون شاهزاده‌رزت ها نیست؟همونی که تبعید شده؟
لویی تندی پست سرش گفت
_اره هست ولی از تو قابل اعتماد تره.
باربی‌کامل از بقل لویی بیرون اومد
_گیج شدم لو،یه رزت اونم شاهزاده اینجا‌چکار‌میکنه
ج_میخوای ما رو بکشی
کارا سریع گفت
_هی هی صبر کن صبر کن،اون از ماست،شاید شاهزاده رزت ها باشه ولی همون رزت ها بدبختش کردن
اروم گفتم
_کندال جنر،کلویی کارداشیان خواهر و مادرم بودن که کیم کارداشیان کشتتشون و اینکه من تبعید سدم چون هیچ شباهتی به رزت ها نداشتم فکر کنم اینو میدونید.
تیکه اخرشو رو به پری گفتم،اون سرشو تکون داد‌.
اون پسر عضله‌ایه حالت متفکر به خودش گرفت
_واقعا از همیشه همه چی پیچیده تر شده...به هر حال بیاید بریم تو حرفای زیادی برای گفتن هست
و نگاهی به زین و من کرد.
من خودمو سریع به زین رسوندم و با اون همقدم شدم تا وارد‌ جایی که اون میگفت بشیم.
جلوی قسمتی از دیپار تونل وایساد و با یه حرکت اوردش پایین...
واو،اینجا محشره....

OUT OF MIND(L.S)(complete) Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz