.

201 35 5
                                    

د.ا.د هری
محکم روی میز کپبیدم و به صورت اون زنیکه نگاه کردم و تیکه تیکه گفتم
_من.به.هیچ.وجه.کسی.رو.شکنجه‌.نمیکنم
کارداشیان با عصبانیت از روی صندلیش بلند شد و داد زد
_تو باید این کار رو کنی،همه این کار رو انجام میدن.
موهامو از صورتم دادم کنار و با عصبانیت گفتم
_من اگه یه نفر رو شکنجه بدم هیچ فرقی با یه رزت ندارم.
اون چشماشو چرخوند و گفت
_پس اگه اینطور باشه همه دلتنا رزتن
یه ابرومو دادم بالا و گفتم
_نه همشون....لویی تا خالا شکنجه نداده
اون پوزخند زد و گفت
_اره راست میگی،شکنجه نداده ولی بجاش شکنجه شد.
با چشمای گرد شده نگاش کردم،مگه لویی اون موقع تیمارستان نبوده؟
اون با دیدن قیافم پوزخند گنده ترب زد و گفت
_من بهش گفتم مالیکو شکنجه بده ولی اون قبول نکرد....من میدونستم تنبیه های بدنی ما روش اثری‌ نداره پس روخی پیش رفتم و اخر یر کارش به تیمارستان کشید.
از عصبانیت داشتم میپوکیدم...این هرزه چه راحت درباره کاری که با لویی...لویی من انجام داده حرف میزنه ولی من دهنشو به فاک میدم.
رفتم سمتشو یقه لباس کوتاه دوبندشو گرفتم و گفتم
_تو یه اشغالی و اینکه بدون تا وقتی که من لویی رو دارم و اون منو داره تو نمیتونی هیچ گهی بخوری.
دروغ نگفتم،من ۲۸ساله که عاشقشم و همیسه میمونم حتی اگه اون حالش ازم بهم بخوره هم مهم نیس چون من فقط‌با همین حسی که اون کنارمه قدرت میگیرم.
یقشو ول کردم و با سرعت از اتاق خارج شدم،همه کارکنا با به حالت وات د فاک نگامون میکردن،حتما صدامونو شنیدن،خوب به دیکم 😑
رفتم تو حیاط که یدفعه کلوم با سرعت اومد سمتم،دیتشو گذاشت رو پاشو همینطور که نفس نفس میزد گفت
_هری....اش...تون...بردن
با تعجب پرسیدم
_بردن؟کجا بردن؟
یه نفس عمیق کشید و گفت
_مثل اینکه از خلافاش با خبر شدن‌.
اخم کردمو گفتم
_خلافاش؟حالا چرا داری به من میگی؟
اون دیتشو گذاشت رو شونم و گفت
_چون فکر کنم تو رو برای شکنجش ببرن.
دستی به موهام کشیدم و گفتم
_من هیچ خری رو شکنجه نمیکنم.
اومدم سریع برم که دوباره کلوم گرفتم و گفت
_باشه حالا اروم باش...میگم میای کمکم پرونده های قدیمی رو باهام مرتب کنی؟اینطوری سرگرمم میشی.
سرمو تکون دادم و دنبالش رفتم.
.
.
.
پرونده ابی رنگو تو دستم گرفتم و گفتم
_کل اینو کجا بزارم
از بین قفسه ها نگام کرد و بعد به اون قفسه قدیمی کنار پنجره اشاره کرد.
اومدم پرونده رو بزارم که دستم خورد به پرونده های دست چپی و یکیش افتاد.
پرونده رو برداشتم و بازش کردم....این عکس جیمزه،مگه نگهبانای پرونده دارن؟

OUT OF MIND(L.S)(complete) Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin