د.ا.د زین
اون اینجاست،داره با اون اقیانوس زیباش به من نگاه میکنه...اصلا این ممکنه؟بعد دویست سال....
اروم گفتم
_لویی
اون همونطوری خشک شده به من نگاه میکرد،لیام اومد بره سمتش که دستشو گرفتم گفت
_میخوام در رو ببندم.
دستشو ول کردم و اون رفت و در رو بست و دوباره اومد بقل دستم وایساد.
کارا با رنگ پریده نگاهشو بین ما میچرخوند.
یه قدم رفتم سمتش....
دریاش طوفانیشد....
یه قدم دیگه برداشتم...
اشکام جاری شد....
یه قدم دیگه برداشتم....
اشکاش جاری شد....
و حالا رو به روش بدم،یه قدم دیگه تا لمس کردنش فاصله داشتم....
یه قدم دیگه تا بتونم تمام دلتنگیای این چندوقته رو از بین ببرم...
یه قدم دیگه تا مطمعن بشم تمام زجری که به خاطر پاپی کوچولو جلوم کشیدم ارزششو داشته...
ولی برای ترسی که تو وجودم بود این یه قدم یه دنیا بود....
اروم لباشو باز کرد و گفت
_غیر ممکنه
سرمو که تا اون موقع پایین بود و بالا بردم و به صورت زیباش نگاه کردم،چقدر تغییر کرده...ولی هنوزم زیباست.
یه قطره دیگه اشک ازچشماش پایین اومد،یه قدم رفت عقب...
یه قدم دیگه...
و در اخر شروع به دویدن کرد و از اونجا رفت بیرون...
د.ا.د سوم شخص
زین دنبالش رفت تا بالاخره تونست کنار یه درخت هلو قدیمی گیرش بیاره،برشگردوند سمت خودشو محکم بقلش کرد.
عشقش به ترسش غلبه کرد...
یا شایدم ترسش باز ترسید که نکنه اخرین دیدارشون باشه....
معلوم نیست ولی هر چی بوده باعث شد که زین دوباره بتونه دوست و عشق قدیمیشو دوباره تو اغوشش بگیره...

DU LIEST GERADE
OUT OF MIND(L.S)(complete)
Fanfictionهیچ چیز اونطور که میخوایم پیش نمیره حتی اگه چیزی که میخوایم به ضررمون باشه....