د.ا.د.هری
لویی رو تنها گزاشتمو اومدم از اتاق بیرون،اونا با یه حالت بدی بهم نگاه میکردن یه چیزی بین ترس و تعجب و نفرت حقم داشتن باعث شدم رعیس کوچولوشون دو روز بیهوش بشه.
وقتی رفتم تو اتاق به اتفاقاتی که این دو روز افتاد فکر کردم و بیش تر از اون به حرف لوک که گفت "لویی همون به بار که عاشق یه هرومزاده شده بود بستش بوده"منطورش چیه؟یعنی اون قبلا عاشق شده؟
از سرجام بلند شدم و سمت اتاق لوک رفتم و منتظر موندم تا بیاد و ازش درمورد این حرفش بپرسم.
حدودا بعد ده دیقه لوک از در اومد تو تا منو دید داد زد
_تو اینجا چه غلطی میکنی؟
_میخوام باهات حرف بزنم
_من با تو حرفی ندارم
با همون لحن قبلیش گفت عصبی شدم و یکم بلند گفتم
_میخوام درباره گذشته لویی بدونم
پوزخندی زد و با یه لحن مسخره ای گفت
_برو از خود فاکرش بپرس.....مگه دوست پسرت نیست؟باورم نمیشه اون تونست یکی از خودش دیوونه تر پیدا کنه.....هی نکنه تو رو تو همون تیمارستانی که خودش بوده پیدا کرده؟
منظورش از تیمارستان چیه؟حتما تیکه کلامشه ولی اون حق نداره به لویی توهین کنه چون اون دوست پسرمه چه واقعی چه قراردادی و من رو هرچیزی که مال من باشه غیرت دارم(جوووون بچم الان غیرتی میشه😍😍)
رفتم سمتشو یقشو گرفتم و چسبوندمش به دیوار از همون روز اول از این بدم میومد.
سعی کرد خودشو جدا کنه ولی نتونست،معلومه نمیتونه چون قدرت بازو من صد برابر اونه😎😤از لای دندونام بهش گفتم
_فقط یه بار دیگه به لویی توهین کن تا خودم جرواجرت کنم،فهمیدی؟
تیکه اخرشو با داد گفتم،تو چشماش ترس موج میزد و به نظر شکه میومد.
سرشو تند تکون داد چون دیگه نمیخواستم قیافه نحصشو ببینم همونطوری ازش پرسیدم
_کی دقیق و کامل میتونه همه چی رو برام بگه؟
سریع گفت
_کریس و جی،اما هم هست ولی خوب اون کم حرف میزنه یعنی حرف زدن باهاش سخته
سرمو تکون دادمو یقشو ول کردم یه نگاه خشمگین دیگه بهش کردمو از اتاقش خارج شدم.
پوزخندی زدم و دنبال یکی از فرد های مورد نظرم گشتم.....ترسوندن اون مغز فندقی خیلی حال داد 😂😏😁

KAMU SEDANG MEMBACA
OUT OF MIND(L.S)(complete)
Fiksi Penggemarهیچ چیز اونطور که میخوایم پیش نمیره حتی اگه چیزی که میخوایم به ضررمون باشه....