د.ا.د هری
از ماشین پیاده شدیم،کیم به ساختمون رو به روش اشاره کرد و گفت
_به مرکز خوش اومدی
ام.....قطعا انتظار چیز باشکوه تری داشتم،اینجا به نظر خیلی قدیمی میاد.
کارداشیان جلوی من حرکت کرد و منم پشت سرش حرکت کردم وارد ساختمون شدیم....اوه گاد،داخلش خیلی بهتر از بیرونشه..احساس میکنی تو مرکز اطلاعاتی ادم فضایی ها هستی...
هر کسی که از بقل دستمون رد میشد از کمر خم میشد و کارداشیان هم سرشو تکون میداد...سمته این هرزه چیه که همه در برابرش کمر خم میکنن؟
به پشت یه میز رسیدیم...یه پسرچشم بادومیبا موهای مشکی پشت میز نشسته بود و سرش تو گوشیش بود.
کارداشیان یه سرفه کرد و اون پسر سریع گوشیشو گذاشت رو میز و صاف وایساد.
کارداشیان با لحن سردش گفت
_استایلزو ببر و همه جا رو نشونش بده
بعد هم رد شد و رفت.اون پسر با چشمای گرد شده نگام کرد و گفت
_اسمت چیه
_هری
_چند سالته؟
_سی سال
اون از پشت میز سریع اومد بیرون و گفت
_سی سالته و تازه اوردنت اینجا؟
چشمامو چرخوندم و گفتم
_دورگم...تا الان پیش ادما زندگی میکردم
اون با حیرت گفت
_اوه...خوب ببینم قانونا رو میدونی؟
سرمو بالا پایین کردم.
اون حالت فکر کردن به خودش گرفت و گفت
_خوب حالا که قانونا رو میدونی بزار ببرم اتاقایشکنجه رو نشونت بدم....راستی خانوم بهت نگفت تا کی اینجا میمونی؟
_نه
اون سرسو تکون داد و شروع به زاه رفتن کرد،به منم اشاره کرد دنبالش برم.
همه ی افراد اینجا ظاهر جوونی دارن و این خیلی باحاله.
با اون...سوار اسانسور شدیم ازش پرسیدم
_اطمت چیه؟
اون زد رو پیشونیشو گفت
_اوه ببخشید یادم رفت بگم...اسمم کلومه
پیاده شدیم....یا خدا اینجا چقدر وخشتناکه،دیوارا اجری بودن و روش پر از لکه های خون بود....هر یه متری که رد میشدی یه در سفید بوش که روش چیز ها وحشتناکی از قبیل بارش اسید،استخر جیوه،پوست کن و....نوشته بود.
تنم شروع به لرزیدن کرد،خیلی اروم از کلوم که خیلی عادی همینطور راه میرفت پرسیدم
_این...این اتاقا مال شکنجست؟
کلوم سرشو تکون داد و گفت
_هر قانونی که بشکنه....جریمه مخصوص به خودشو داره
ناخوداگاه ذهنم طرفه پدرم رفت...یعنی اون رو چطور کشتن؟
دوباره از کلوم پرسیدم
_خون اشامی که غیر مجاز با یه انسان رابطه برقرار کنه...اون جریمش چیه؟
اون برگشت و بهم نگاه کرد،خیلی ازوم گفتم
_پدرتو بدون زجر کشتن هری
با چشمای گرد شده پرسیدم
_تو..تو از
اون نزاشت حرفمو ادامه بدم و گفت
_من اون موقع برایکاراموزی اینجا بودم...خانوم من رو برای شکنجه پدرت اورد تو اتاق تیغ...میدونی قرار نبود پدرت بمیره ولی خانوم اون رو کشت،البته ناراحت نباش پدرت کم ترین درد رو کشید..مرد مقاومی بود
سرمو انداختم پایین و اروم پرسیدم
_اون چیا میگفت
کلوم دستشو انداخت دور گردنم و گفت
_اون چیز خاصی نگفت هری...یعنی به من نگفت،خانوم نمیذاشت کسی وارد اتاقش بشه...همه میگفتن خانوم و پدرت یه کینه قدیمی از هم دارن
نفس عمیقی کشیدم،پدرم،کسی که تنها فقط یه عکس ازش دارم...
دستمو مشت کردمو تو دلم گفتم
_انتقامتو میگیرم بابا...نمیزارم اون هرزه هزارساله به کس دیگه ای اسیب بزنه.
کلوم منو تک تک وارد هر اتاق کرد و دزبارشون توضیح میداد....بهتره نخواید براتون توضیح بدم چون خیلی وحشتناک بودن...

YOU ARE READING
OUT OF MIND(L.S)(complete)
Fanfictionهیچ چیز اونطور که میخوایم پیش نمیره حتی اگه چیزی که میخوایم به ضررمون باشه....