د.ا.د زین
دستمو گذاشتم رو شونشو گفتم
_پرنسس اماده ای.
چشم قرنه ای بهم رفت
_به من نگو پرنسس،پسر جنگلی.
چشمامو چرخوندم
_تو هر چقدرم بگی پرنسس منی.
لبخند کوچیکی زد،از پشت بقلش کردم و اروم در گوشش گفتم
_لیام مواظب خودت باش،باشه؟
دستمو اورد بالا و یه بوسه روش گذاشت.
جای بوسشداشت اتیش میگرفت.
سمتم چرخید و گفت
_زد من چیزیم نمیشه،خوب؟تو مواظب باش دست اون حرومزاده ها نیفتی.
لبخند مهرلونی بهم زد،با اینکه چشماش پر استرسه بازم داره منو اروم میکنه.
رو پام وایسادم و بوسیدمش...اروم و لطیف.
اونم همراهیم کرد.
_هی لیام اما....اوه خدای من
سریع از هم جدا شدیم و با خجالت به اون غورباقه(هری تعجب کرده 😁)نگاه کردیم.
لیام چند تا سرفه کرد
_من...امادم میرم پایین تا لیستو تحویل بگیرم.
بعد سریع از اتاق رفت بیرون.
هری همینطور هنگ به من نگاه میکرد،چشم قرنه ای بهش رقتم و گفتم
_چه مر گته چرا داری مثل غورباقه نگام میکنی؟
پوکر شد
_اگه من غورباقم تو هم سگ بولداگی.
برای اینکه کم نیارم گفتم
_حداقل سگ بولداگ به یه دردی میخوره ولی غورباقه فقط لزجه.
بهم چشم قرنه رفت ولی بعد اروم گفت
_از کی باهاشی؟
خیلی ریلکسگفتم
_دیروز
جیغ زد
_دیروز؟
_اوهوم...مشکلش چبه؟
_تو دیوونه ای و اونم از تو دیوونه تر.
بعد سریع رفت بیرون.
د.ا.د لویی
متن کاغذ رو با کمک کارا به حالت مموری دراوردم و تو انگشتر لیام جا دادم.
_لوییییییی
با هری با کله از پله ها پرید پایین،واقعا فازش چیه؟
داشت میرفت تو دیوار که گرفتمشو گفتم
_چته دراز؟میخوای خودتو به کشتن بدی؟
خوب من و اون هنوز مثل قبلیم چون من بهش نگفتم که میدونم دوسم داره و خودمم دوسش داره...گذاشتم بعد همه این ماجراهای مزخرف باهاش حرف بزنم.
خودشو صاف و صوف کرد،بعد با نیش باز گفت
_اگه گفتی چی شده؟
_چی شده؟
_زین داشت....
_هرولد فاکینگ فاکر اون دهن بفاک رفتتو ببند(جملرو حال کردین 😂😎)
زین با عصبانیت گفت و از پله ها پایین اومد.
گیج پرسیدم
_دقیقا چی شده؟
عهری اومد حرف بزنه که زین داد زد
_فقط اون دهنتو باز کن تا جرت بدم.
با چشمای گرد شده نگاه زین کردم،بهم نگاه کرد و گفت
_هیچی نشده تومو اون فقط میخواست کص شر بگه،مگه نه هری؟
تیکه اخرشو تحدید امیز گفت.
هری دهنشو کج کرد و سرشو تکون داد،بعد اروم دم گوشم گفت
_تومو رو بر چه اساسی روت گذاشته؟
زین غرید
_بر همون اساسی که تو بهش میگی بوبر
هری اخم کرد
_من اولین نفر نبودم که که بهش میگفتم
دهنمو کج کردم و گفتم
_هز اونا بهم میگن لوبر نه بوبر.
با دهن باز نگام کرد بعد چشماشو چرخوند و گفت
_باشه من تسلیمم به خاطر این بهت میگم بوبر چون وقتی بچه بودم یه جوجه تیغی داشتم اسمش بوبر بود چون تو خیلی شبیهشی بهت گفتم بوبر.
با دهن باز نگاش کردم،نه واقعا چرا؟چرا من از کسب خوشم اومده که اسم جوجه تیغیشو روم گذاشته؟
زین بلند زد زیر خنده،خنده هاش،دلم خیلی براشون تنگ شده بود،هری لبخند شرمگین زد.
چشمامو چرخوندم.
همون موقع کارا و نایل و لیام از در اومدن تو و با تعجب به ما نگاه کردن.
با عصبانیت گفتم
_چتونه؟
نایل هنگ گفت
_زین داره از خنده تو خودش میشاشه،هری رنگ لبو شده،تو هم عصبانیای تو خودت بودی نمیگفتی این سه تا چشونه؟
چشونهاش رو مثل خودم گفت،بهش چشم قرنه رفتم.
زین که سعی داشت جلویخندشو بگیره گفت
_اوه خدای من...باید میبودید...اوه گاد
و بعد دوباره زد زیر خنده،فکر کنم تلافی این دویست سالو داره درمیاره.
کارا سرشو با افسوستکون داد و گفت
_من و نایل میریم تو اتاق.
و بعد دست نایل کنجکاو و گرفتو بزور بردش تو اتاق.
لیام با لبخند اومد سمتمون،نگاهی به سر و وضعش کردم واقعا اون دو تا خوب درستش کردن.
لباس پاره و کثیف و گلی و البته چند تا خراش کوچیک.
موهای ژولیده و چرب و گلی و صورت داغون.
زین تا لیامو دید خندشو قطع کرد و با اخم گفت
_مگه نگفتم خودتو زخم نکن.
لیام پوکر گفت
_لوس نشو زین همش دو تا خراشه.
چشمامو چرخوندم و گفتم
_زین یه طور رفتار میکنی انگار دوست پسرته.
زین شونه هاشو انداخت بالا
_خوب واقعا دوست پسرمه
تغریبا جیغ زدم
_چی؟کی؟کجا؟
هریپوکر کفت
_مث اینکه دیروز ریل زدن.
چشم قرنه ای به لیام که خجالت کشبده بود و زین رفتم.
_شما باهمید اونوقت من باید الان بفهمم.
زین محکم بقلم کرد و گفت
_کامان لاو مهم اینه که حالا فهمیدی.
وقتی اینو گفت همزمان لیام و هری اخم کردن...جونززززز غیرت شوه...منظورم...دوس...نه یعنی کراشم گل کرده.
برای اینکه بیش تر حرصشونو دربیارم لپ زینو ماچ کردم،اخ که چقدر دلم برای بوسکردنش تنگ شده بود.
حالا دارم میفهمم که این همه سال دوری چقدر گه بوده.
زین نگاهی به اون دو تا که بیش تر اخم کرده بودن کرد و ریز خندید.
نیشخند زدمو گفتم
_هری یادته ازم پرسیدی اولین بوست کی بود؟
به نگاه شیطانی به زین کردم،اونم در مقابل یه نیشخند زد....
خودمو بیش تر تو بقل زین جا دادم و گفتم
_اون زین بود.
فک جفتشون رو زمین بود،هری که رنگ لبو شده بود گفت
_تو...اصلا مگه تو استریت نبودی زین فاکینگ مالبک؟
زین لباشو اورد بیرون و حالت فکر کردن به خودش گرفت.
_من از اولش بای بودم،نمیدونم کدوم خری به همه گفت که من استریتم.
تیکه اخر حرفش قیافشو کج و کوله کرد.تند تند پلک زدمو با به نیشخند گفتم
_کی فهمیدی که بایی زیزی جونم؟
زیر چشمی نگاهی به لیام کردم که داشت از حسادت اتیش میگرفت.
نگاهی شیطون به زین کردم و اون منظورمو فهمید.
قیافه معصوم به خودش کرفت
_همون موقع که میخواستم به تو ثابت کنم که گیای به خودمم ثابت شد که بایم،میدونی اون بوسه خیلی باحال بود.
_اره اون دوست داشتنی بود.
هری که کفری شده بود من و از بقل زین دراورد و گفت
_چقدر جالب که فهمیدین هردوتون دیک دوست دارید و اینکه مالبک بهتره بری پیش دوس پسرت و سعی کنی باهاش اشتی کنی.
من و زین گیج به جای لیام نگاه کردیم که الان خالی شده بود...اوه خوب فکر کنم خیلی زیاده روی کردیم.
زین زد رو پبشونیشو گفت
_دوباره ما دو تا با هم افتادیم گند زدیم.
اروم خندیدم...مردم به من و زین میگفتن زوییس گند کاری مالیکسون.
اون موقع ما شهرت جهانی داشتیم جوری که این اسم مسخره و بامزه رو برامون ساختن.
د.ا.د شخص سوم
لویی نفهمید که اون حرفایی که زین به ظاهر برای اذیت گفته بود همش واقعی بوده.
اره،اره،زینم وقتی تو اون شب پر از ستاره بالای پشت بوم لویی رو بوسید فهمید که این بوسه از تمام بوسه ها شیرین تر بود و خوب....شما که غریبه نیستید اون حتی بعد بوسیدن لیام این نظریه رو عوض نکرد،چون هنوزم به نظرش هیچ کسمثل اون پسر ریزه میزه با چشمای ابی معصومش نمیتونه خیره کننده باشه...البته اون به خودش گفته که این حرفو با خودش به گور میبره.
و لویی؟
خوب اونم مثل زین فکر میکنه با این تفاوت که اون بعد زین هیچ کسی رو نبوسیده،شاید بعد بوسیدن هرینظرش عوض شه،معلوم نیست.
![](https://img.wattpad.com/cover/79076082-288-k99444.jpg)
ESTÁS LEYENDO
OUT OF MIND(L.S)(complete)
Fanficهیچ چیز اونطور که میخوایم پیش نمیره حتی اگه چیزی که میخوایم به ضررمون باشه....