د.ا.د لویی*
رفتم وسطسالن وایسادم و داد زدم
_همگی جمع شید اینجا
صدام به اندازه کافی بلند بود که حتی جیجی که رو پشت بوم بود بیاد پایین.
همشون اومدن و جلوم وایسادن،صدامو صاف کردمو گفتم
_خوب....من تصمیم گرفتم که با اما امروزبریم به لندن تا دنبال مایک....یعنی اون که شبیهشه بگردیم،تا اون موقع،کریس هر روز از کلوم درباره هری میپرسی مطمعنن کارداشیان مسعولیتشو به اون داده،جیجی این دفعه فرمانده تویی تا من بیام.
جیجی با نیش تا بنا گوش یه نگاه به کریس انداخت و سرسو تکون داد.
رو به اما گفتم
_هر چینیاز داری بردار فقط زود باش تا مرزبانا عوض نشدن...شیفت ظهریه خیلی گیرمیده
اما سرشو تکون داد و سریع رفت،باربارا با قیافه غمگین اومد سمتمو گفت
_لو،میشه منم بیام؟
اخم کردمو گفتم
_تو برای چی؟همینجا بمونی بهتره.
باربارا لباشو داد بیرون و گفت
_لطفا
جدی بهش گفتم
_نه باربی تو همینجا بمون
اون سرسو تکون داد و رفت
پری و لوکم رفتن،منم نشستم رو مبل منتظر اما.
د.ا.د هری
_استایلز زود بلند شو
خمیازه ای کشیدم و رو تختم نشستم،کلوم به نگاهی به سر تا پام کرد و با تاسف گفت
_واقعا که زود باش بلند شو،باید ببرم بقیه جا ها رو نشونت بدم
چشمامو مالوندم و پرییدم
_مگه غیر از اون سالن مخوف جای دیگه ای هم هست
کلوم چشماشو چرخوند و گفت
_هزار تا جا هست...زود باش اماده شو،جلو در منتظرتم
YOU ARE READING
OUT OF MIND(L.S)(complete)
Fanfictionهیچ چیز اونطور که میخوایم پیش نمیره حتی اگه چیزی که میخوایم به ضررمون باشه....