نمیدونست به خاطر ضعف جسمانیشه یا هوا بیش از حد سرده اما بدنش لرزه عجیبی گرفته بود که باعث میشد پسر قد بلند چند لحظه یه بار دو طرف کت چرمش رو بگیره و بهم نزدیک کنه و با احتیاط باز دستش رو روی جای زخمش فشار بده... انگار که این حرکت قرار بود باعث کم شدن اون درد اعصاب خوردکن که داشت روانیش میکرد بشه و بهش اجازه بده برای چند ساعت اینده بتونه روی چیزی جز دردش تمرکز کنه...
به محض اینکه در رو باز کرد و چند قدمی وارد جاده پر از سنگریزه خونه ویلایی شد یکی اسمش رو صدا کرد و چانیول با اخم چرخید. حوصله این ادم رو نداشت...اونم نه وقتی که با مصیبت خودش رو به اینجا رسونده بود و قرار بود چند دقیقه دیگه یه بحث ناخوشایند داشته باشه! در واقع حوصله هیچکس رو نداشت اما زندگیش همیشه پر بود از ادم ها و موقعیت هایی که باید به زور تحملشون میکرد...
-اوه شاهزاده فراموش شده قصرمون برگشته! فکر میکردم برای همیشه رفتی و من رو با قلب شکسته ام تنها گذاشتی!
زن جوون با نیشخند کمرنگی زمزمه کرد و همینطور که دود سیگارش رو ماهرانه از بین لب های نقاشی شده اش بیرون میفرستاد قدمی به سمتش برداشت و باعث شد پسر مشکی پوش به سرعت با نگاهش اطرافشون رو رصد کنه. شرایط الانش جوری بود که بهش اصلا اجازه بی احتیاطی های همیشگی رو نمیداد...
-نگران نباش.. سگای کثیفش اون پشت دارن یه گهی میخورن و کسی اینجا نیست...
صدای ملایم زمزمه اینبار درست زیر گوشش نشست و باعث شد نگاه چانیول سریع به سمت منبعش بچرخه.
هنوز همون اخم چند لحظه پیش داشت روی پیشونیش میرقصید.
-کدوم گوری بودی این مدته؟ گوشیت چرا خاموش بود؟ نکنه قصد کردی واقعا بمیری و اون اشغال رو به ارزوش برسونی؟ قبل اینکه بری سر اون معامله لعنت شده بهت گفتم حس میکنم یه چیزیش درست نیست اما مثل همیشه ذره ای برای حرفام ارزش قائل نشدی و کار خودت رو کردی...
زن جوون جلوی کت چرمش رو گرفت و جلو کشیدش و دندون های چانیول روی هم فشرده شدن.
-چند دفعه باید بهت بگم خوشم نمیاد تو جایی که یه سقف کوفتی بالا سرمون نیست از این مسخره بازی ها در بیاری؟ هنوز نفهمیدی حتی دیوارهای این خراب شده هم چشم دارن؟
با حرص انگشت های مانیکور شده ای که جلو کتش رو چسبیده بودن رو ازش جدا کرد و با جدیت به ادم روبروش خیره شد.
-پدر عزیزت فکر میکرد جنازه ات رو میارن و خدایا نمیدونی چقدر هم براش مشتاق بود... اینجوری با تنها کسی که صادقانه نگرانت بوده برخورد میکنی یولا؟
-چانیول!!!
با حرص داد زد و باعث شد زن جوون از جا بپره.
-لعنت به خودت و اسم مسخره ات... منو بگو منتظر کی بودم... اصلا برو به جهنم!!
YOU ARE READING
••✴️Stigma✴️••
Mystery / Thrillerبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...