با اینکه داشت رسما پخش زمین میشد اما موفق شد تعادل خودش رو حفظ کنه و پسر بیهوش روی کمرش رو که به شدت سنگین شده بود یه کم روی پشتش بالا کشید و با شنیدن صدای ناله مانندش نفسش رو بیرون داد. واقعا فکر نمیکرد اولین سئول گردی تکیش به جمع کردن هیونگش از گوشه خیابون ختم بشه. بادیگاردهاش خوشبختانه با دیدن اینکه جونگ کوک هیچ علاقه ای به بیرون زدن از خونه و یا شیطنت نداره کاملا داشتن بهش اسون میگرفتن و اونم برای این قضیه عمیقا ازشون ممنون بود. انگار بینشون یه قرارداد نانوشته شکل گرفته بود که برای هم دردسر ایجاد نکنن تا هر دو طرف ارامش داشته باشن. اما خب حالا که شانس شیطنت داشت نباید از خودش دریغ میکرد...اونم وقتی هر روز داشت بهش سخت تر از دیروز میگذشت. با احتیاط برادر گیجش رو کشید کنار خیابون و با هر مصیبتی بود نشوندش لب جدول و بعد گوشیش رو بیرون اورد. برای چند لحظه تردید کرد و بعد سریع همه افکارش رو خط خطی کرد. حتی اگه فحش هم میخورد ارزشش رو داشت. شماره تهیونگ رو گرفت و با بی صبری مشغول گوش دادن به بوق برقراری تماس شد. بعد از کلی زنگ خوردن بالاخره صدای بی حس تهیونگ جوابش رو داد.
-چی شده؟
جونگ کوک نوک زبونش رو که بین دندونهاش گیر افتاده بود رها کرد و سعی کرد لحنش عادی باشه.
-به کمکت نیاز دارم...راستش هیونگم مست کرده. زنگ زدم به گوشیش یکی جواب داد بهم ادرس داد. خودم تونستم بیام اما برگشتن برام سخت شده...
معذب دروغ گفت و نفسش بی اراده حبس شد.
-بادیگاردهات کجان شاهزاده؟
تهیونگ خشک پرسید و جونگ کوک دوباره عمیق و اروم نفس گرفت.
-نمیدونم...داشتم میومدم بیرون جلوی در نبودن.. شاید فکر کردن کاری ندارم رفتن یه گشتی بزنن یا چیزی...
معذب گفت و یه سکوت کوتاه پشت خط افتاد.
-نمیتونی خودت تاکسی بگیری؟
تهیونگ بالاخره پرسید و لبهای جونگ کوک از این حجم از بی میلی برای دیدنش اویزون شدن. به تهیونگ حق میداد... اونم کاملا! اما بهرحال قلبش با این رفتار تیر میکشید.
-سختمه...هیونگم هست و گیج شدم...
ضعیف مجدادا دروغ گفت و منتظر شد.
-ادرس بفرست.
تهیونگ جدی گفت و قطع کرد و جونگ کوک با یه لبخند غمگین گوشیش رو پایین اورد. حداقل موفق شده بود بهانه برای دیدنش جور کنه...از حجم بیچارگی خودش دلش گرفته بود اما مهم نبود. رفت کنار چانیولی که تمام مدت بی خبر از همه جا سرش رو جا داده بود روی زانوهاش و کنارش نشست. با یه نگاه گرفته به برادر بزرگترش که به معنای واقعی داغون به نظر میرسید خیره شد. اونم مثل بقیه از رسوایی ای که برای بکهیون به بار اومده بود با خبر بود. فقط فرق اون این بود که میدونست بکهیون این وسط بی گناه محضه و اون پسر مجهول توی فیلم هم برادر خودشه...و البته این واقعیت رو که همه اینا زیر سر پدر خودش بود رو هم نباید فراموش میکرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/164770261-288-k89655.jpg)
ESTÁS LEYENDO
••✴️Stigma✴️••
Misterio / Suspensoبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...