🔱Chapter 45🔱

7.6K 1.2K 66
                                    

وقتی بالاخره بکهیون سر خیابونی که چانیول ازش خواسته بود ماشین رو متوقف کرد اون ارامش توی فضا با صدای نگران پسر کوچیکتر خیلی سریع به هم خورد و تا حدی پسری رو که روی صندلی کمک راننده نشسته بود، عصبی کرد.

-خب الان اومدیم اینجا چیکار کنیم؟ میشه بهم بگی؟

چانیول مکثی کرد و بدون جوابی پیاده شد و بکهیون هم به سرعت پشت سرش از ماشین خارج شد و یه کم حرصی در رو بست. گاهی وقت ها حس میکرد گوش های چانیول وقتی بهش میرسن کر میشن!

-یــا با تو بودما!

با یه لحن نسبتا کفری گفت و بازوی چانیول رو چسبید.

-بردار کوچیکم نگران یکیه...اینجا ظاهرا محل زندگی اونه... اومدیم ببینیم اوضاعش چطوره چون انگار یه خبری بهش دادن سریع اومده اینجا...جز این خودمم چیز دیگه ای نمیدونم پس انقدر سوال نکن!

چانیول خیلی خشک گفت و ابروهای بکهیون بعدش با کنجکاوی بالا رفتن.

-واااو...تو داداش داری؟

چانیول به سمتش چرخید و یه کم اخم کرد.

-انقدر عجیبه؟؟

پسر کوچیکتر معذب خندید و تند تند سر تکون داد.

-نه... فقط این اولین چیزیه که راجب زندگیت فهمیدم و برام جالبه... منم یه برادر دارم....البته ازم بزرگتره...

همینطور که داشتن به سمت پایین خیابون میرفتن گفت و نگاهی به چانیول که داشت با قدم های اروم و صورت درهم کنارش راه میرفت کرد.

-البته داداش من...خب خیلی وقته ازش خبر ندارم...میدونم خیلی دوستم داره...اما روی حرف بابام هیچوقت حرف نمیزنه...منم بهش حق میدم...

اروم زیر لب توضیح داد و به سمت چانیول چرخید تا ری اکشنش رو ببینه اما با دیدن صورت پسر بزرگتر که حالا بیشتر هم تو هم فرو رفته بود به طور کل موضوع صحبتشون رو فراموش کرد و ایستاد.

-صبر کن ببینم....تو درد داری؟

چانیول خشک سر تکون داد و به راه رفتن ادامه داد ولی بکهیون برای بار دوم بازوش رو چسبید.

-پس چرا صورتت رو اینجوری کردی؟

با اخم پرسید و چانیول کفری چرخید سمتش.

-حالا باید برای حالت های صورتم هم برات گزارش ارائه بدم؟؟ پشیمونم نکن که گذاشتم بیای!!!حالم خوبه فقط راه بیا!

چانیول اینبار تقریبا داد زد و لبهای بکهیون رو اویزون کرد ولی اینبار با اینکه میدونست جواب چانیول دروغ بوده ،چیزی نگفت و سعی کرد بحث رو به مورد قبلی برگردونه.

-داداشت اسمش چیه؟

هیجان زده پرسید و منتظر به چانیول در انتظار جواب زل زد و پسر بزرگتر که حس میکرد در برابر اون نگاه نمیتونه مقاومت کنه کلافه به حرف اومد.

••✴️Stigma✴️••Donde viven las historias. Descúbrelo ahora