با صدای ویبره ای که زیر بالشش حس میکرد چشم هاش سریع از هم فاصله گرفتن و دستش با گیجی مشغول گشتن دنبال منبع اون لرزش های عصبی کننده شد. وقتی بالاخره نوک انگشتش بدنه گوشیش رو پیدا کرد اه ارومی کشید و سریع بیرون اوردش و همینطور که با نگرانی به دختر بچه ای که کنارش غرق خواب بود نگاه میکرد چشم های نیمه بازش رو به صفحه گوشی رسوند و باعث سوزش بیشترشون شد. شماره در حال تماس رو نمیشناخت اما لعنت ساعت دو شب بود و لابد مسئله مهمی بود...یعنی بهتر بود که مسئله مهمی باشه! با پشت دست به پلکش کشید و تماس رو قبول کرد.
-سهون شی؟
با صدایی که براش نسبتا اشنا بود گیج پلک زد و بعد با تردید به حرف اومد.
-بله خودم هستم...
-بکهیونم... دوست لوهان...
شخص پشت تلفن خودش رو معرفی کرد و سهون سریع سر تکون داد.
-بکهیون...اوه... یعنی سلام... چی شده؟
هنوزم گیج میزد و اصلا ایده ای نداشت چرا بکهیون باید این موقع شب بهش زنگ بزنه.
-خب الان لوهان بهم زنگ زد و حال جالبی نداشت... تو خونه اش مهمونی گرفته انگار...و خیلی شلوغ به نظر میرسید... بهم گفت میخواد برم پیشش و بهم نیاز داره اما من الان شرایط رفتن ندارم...و البته به نظرم اینکه شما برید کلا بهتر باشه چون فکر کنم حال بدش یه ربطی به شما داشت...در نتیجه بهتون زنگ زدم...ببخشید...
بکهیون معذب جمله اش رو تموم کرد و سهونی که حالا دیگه نیم خیز شده بود بلافاصله به حرف اومد.
-ادرس خونه اش رو بفرست... یعنی جایی که الان هست... خودم میرم...
حالا دیگه به طور کامل هوش و حواسش برگشته بود در نتیجه سریع از جا بلند شد و قبل از رفتن به سمت سرویس بهداشتی نگاه دیگه ای به دختر بچه غرق خواب انداخت.
بکهیون که به نظر میرسید منتظره هرچه زودتر تماس رو قطع کنه سریع تشکر و خداحافظی کرد و سهون بی توجه رفت داخل دستشویی و با صورت خیس برگشت. تند تند لباس عوض کرد و بعد دختر بچه رو اروم بلند کرد و راه افتاد سمت اتاق مادرش.
در رو با احتیاط باز کرد و بعد جیون رو خیلی اروم کنار مادرش جا داد و بعد از بوسیدن پیشونیش بدون اینکه صدایی ایجاد کنه از اتاق بیرون رفت و چند دقیقه بعد پشت فرمون ماشینش بود و داشت ادرسی که بکهیون فرستاده بود رو بررسی میکرد. خبر داشت و البته طبیعی بود که لوهان یه خونه مجردی داشته باشه اما حتی تا حالا به داشتن ادرسش فکر نکرده بود یه کم عصبیش میکرد. باید از این به بعد بیشتر به زندگی لوهان توجه نشون میداد...ظاهرا خیلی چیزها بود که جفتشون هنوز راجب هم نمیدونستن و این واقعا جالب نبود.
ماشین رو استارت زد و با استرسی که بی علت گرفته بود راه افتاد. بحث اخرشون اصلا خوشایند نبود و اون پسر در واقع ازش فرار کرده بود... و سهون حالا از اینکه دنبالش نرفته بود و نخواسته بود مسئله رو حل و فصل کنن از خودش ناامید بود...نه اینکه اهمیت نمیداد...در واقع بی نهایت به لوهان، احساساتش و رابطه تازه شکل گرفته اشون اهمیت میداد...اما فکر کرده بود بهتره دوباره به لوهان فرصت کنار اومدن با شرایط جدید رو بده و ظاهرا اشتباه کرده بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/164770261-288-k89655.jpg)
ESTÁS LEYENDO
••✴️Stigma✴️••
Misterio / Suspensoبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...