گوشی رو از گوشش پایین اورد و یه نفس عمیق کشید. وقتی به هایری کمک کرده بود عین روز براش روشن بود که قراره کار به اینجا برسه...میدونست جئون قراره پای همشون رو وسط بکشه. اون مرد برای خالی کردن عصبانیتش نیازی به مدارک منطقی نداشت. نگاهش با درموندگی چرخید و به سمت بکهیونی که سمت دیگه سالن روی زمین نشسته بود و داشت خاک یکی از گلدون هاش رو عوض میکرد نشست. اون راجع به هایری چیزی به بکهیون نگفته بود و حالا شرایط پیچیده شده بود...شاید بهتر بود الان میگفت...قبل از اینکه اتفاقات بیشتری بیوفته که از کنترلش خارجه.
-بکهیون...
با لحن بی میلی گفت و نگاه پسر جوون چرخید سوالی سمتش.
-باید حرف بزنیم...
با لحن خشکی گفت و بکهیون که از لحن خاص پسر بزرگتر کلی حس بد دریافت کرده بود لبهاش رو روی هم فشار داد و بعد از جا بلند شد.
-الان دست هام رو میشورم میام...
چانیول فقط تونست سری تکون بده و منتظر روی مبل بشینه. بکهیون از سرویس بهداشتی درحالی که داشت دستش رو بو میکرد بیرون اومد و چانیول حتی نتونست با این تصویر خاص که دیگه یکی از تصویر های مورد علاقه اش از بکهیون شده بود ارامش بگیره.بکهیون روبروش روی مبل نشست و بهش لبخند زد.
-چی شده؟
چانیول چند لحظه به چشم های درخشان پسر روبروش زل زد و بعد عصبی پاکت سیگارش رو بیرون کشید و یکی رو روشن کرد. نگاه بکهیون روی صورتش میدرخشید.
-یول...
-میگم خودم...
عصبی تقریبا به بکهیون توپید و برای فرار از دیدن حالت شوکه چشم های پسر جلوش به میز خیره شد.
-با یه دختره قبلا تو رابطه بودم...با معشوقه جئون...
خشک گفت و حتی سرش رو برای دیدن واکنش بکهیون بالا نیاورد.
-خودمم نمیدونم چرا باهاش میخوابیدم...جفتمون از جئون متنفر بودیم...من نیاز داشتم به روش خودم انتقام بگیرم...اونم فکر کنم یکی رو میخواست که کنارش باشه...
اینبار سرش رو بالا اورد. نگاه بکهیون تا حدی شوکه بود ولی بیشتر ناخوانا بود.
-تازگی ها از کوکی و تهیونگ خواسته بود کمکش کنن بزنه یه چند روزی از عمارت بیرون...
دوتا پک عمیق از سیگارش گرفت و توی دودش به صورت محو شده بکهیون خیره شد. حالش از اینکه کارهاش پسر روبروش رو ناامید یا اذیت کنه بهم میخورد....اما نمیتونست خودش رو بیش از حد عوض کنه.بکهیون باید با همین ادم کنار میومد...متاسفانه.
-کوکی ازم خواست کمکشون کنم...منم کردم...نمیتونستم بذارم شر به پا کنن...و نمیتونستم بذارم هایری هم بلایی سرش بیاد...با اینکه حسی بهش ندارم...اما نمیتونم تظاهر کنم وجود هم نداره...

ESTÁS LEYENDO
••✴️Stigma✴️••
Misterio / Suspensoبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...