🔱Chapter 110🔱

9.5K 1.3K 340
                                    

-میدونی من ادم عاقلی نیستم اما تو داری اون ته مونده مغزم رو هم به فاک میدی...

تهیونگ عصبی همینطور که داشت برگه های تو دستش رو چک میکرد و زیر چشمی پوست برهنه جونگ کوک رو دید میزد گفت و پسر کوچیکتر نیشخندی زد و چندبار ابروهاش رو بالا انداخت.

-اوه... چی شده؟ نمیتونی تمرکز کنی؟

تهیونگ چشم غره ای بهش رفت و یکی از کارت ها رو روی فضای خالی بینشون روی تشک کوبید.

-واضحه که نمیتونم... ولی اینکه تو میتونی داره غرورم رو جریحه دار میکنه...

جونگ کوک از این حرف صدادار به خنده افتاد و کارتش رو کنار کارت تهیونگ جا داد.

-شاید چون من عین تو یه منحرف تمام عیار نیستم...

تهیونگ نیشخندی زد و کارت بعدی رو گذاشت.

- نگاهات که چیز دیگه ای رو میگه... و این دست رو باختی!

جونگ کوک هوف کلافه ای کشید و با لبهای اویزون شلوارکش رو دراورد و انداخت پایین تخت و باعث شد تهیونگ همینطور که خیلی خونسرد چکش میکرد به لبهاش زبون بکشه.

-کدوم احمقی ایده این بازی گه رو داد؟

تهیونگ حرصی گفت و پسر کوچیکتر که حالا مطمئن شده بود دوست پسرش یه کم مست شده دوباره خندید. اینکه روی دراوردن لباس هاشون شرط بندی کنن ایده تهیونگ بود.

-خودتون جناب کیم تهیونگ...

صورت تهیونگ پوکر شد و صدای خنده جونگ کوک بالاتر رفت.

-فکر کنم بازی برای امشب بسه...

تهیونگ همینطور که بی حال پلکش رو میمالید گفت ولی پسر کوچیکتر سریع صاف نشست و به حرف اومد.

-نه! حداقل باید مساوی شیم!

با دست به شلوار تهیونگ که برعکس خودش هنوز پاش بود اشاره کرد و پسر بزرگتر نیشخندی بهش زد.

-اوه بیبی اگه میخوای درش بیاری لازم نیست بازی کنیم... کافیه بگی...

جونگ کوک چشم هاش رو چرخوند و بعد خودش رو روی تخت انداخت و باعث شد تعدادی از ورق ها از جاشون جا به جا بشن. تهیونگ چند لحظه به صورت پسر کوچیکتر خیره شد و بعد روش خم شد.

-بهتری؟

نگاه جونگ کوک توی چشم های کشیده دوست پسرش چرخید. تلاش های تهیونگ برای بهتر کردن حالش خیلی دوست داشتنی بود.

لبهاش رو زبون زد و اروم به حرف اومد.

-نمیدونم... تا وقتی هیونگم خبر نده حالش خوب شده نمیتونم اروم باشم...

تهیونگ یه اخم کمرنگ کرد.

-پس این بازی مسخره بی فایده بود...

••✴️Stigma✴️••Donde viven las historias. Descúbrelo ahora