-نظرت چیه دستش رو ول کنی رفیق؟ فکر نکنم بخواد باهات اشنا بشه...
شاید اگه چانیول تصمیم نمیگرفت بیاد روبروشون و این جمله رو با سردی تمام خطاب به سانگ جونگ بگه بکهیون هیچوقت از خلسه در نمیومد. ولی وقتی صدای اون پسر رو تو فاصله نزدیک خودش شنید مغزش بالاخره بهش باور داد که توهم نزده و صحنه روبروش واقعیه...چانیول واقعا اینجا بود...تو فاصله چند قدمیش!
معذب تکون دیگه ای به مچش داد تا شاید دوست سمج لوهان بیخیال بشه اما اون پسر لعنتی معلوم نبود چه مرگش بود که اینجوری بهش چسبیده بود و ولش نمیکرد و بکهیون میدونست این شرایط اصلا و ابدا شرایط مناسبی برای هیچ کدومشون نیست...چشم های چانیول و نگاه میخ شده اش روی دست سانگ جونگ که مچ بکهیون رو اسیر کرده بود اصلا خبرهای جالبی بهش نمیدادن و اخرین چیزی که الان نیاز بود یه دعوا وسط مهمونی لعنتی پدرش بود...
-به نفعته اون دست لعنتیت رو همین الان بکشی عقب بچه جون...
چانیول بالاخره نگاهش رو بالا اورد و یه کم خم شد سمتشون و با لحنی که بکهیون میدونست پشت بندش قرار نیست اتفاقات خوبی بیوفته زیر گوش دوست لوهان زمزمه کرد و نگاه بکهیون روی دست پسر قدبلند که حالا مشت شده بود رفت و اب دهنش رو قورت داد.
-تو چیکارشی؟
سانگ جونگ با اخم پرسید و چانیول در جواب یه پوزخند عصبی زد.
-فکر کن دوست پسرش...گم میشی یا نه؟ فکر نکنم دلت بخواد این وسط دعوا کنیم...چون برای من یکی که مهم نیست اما فکر نکنم تو دلت بخواد ترکیب مسخره صورتت بهم بخوره...
نگاه سانگ جونگ شوکه اومد سمت بکهیون اما پرستار جوون به چانیول خیره شده بود و حتی پلک نمیزد و همین برای اینکه انگشتهاش از دور مچ بکهیون شل بشن کافی بود. بکهیون دقیق تایپ مورد علاقه اش بود اما نه در حدی که بخواد خودش رو به دردسر بندازه و سرش دعوا کنه...در نتیجه فقط عقب کشید و با اخم های تو هم ازشون فاصله گرفت و باعث شد بکهیون یه نفس راحت بیرون بده...نفسی که خیلی سریع وسط گلوش متوقف شد چون یادش اومد چانیول در واقع کنارشه.
حتی نمیخواست سرش رو بالا بیاره و دوباره نگاهش روی صورت بی عیب و نقص چانیول بشینه...این عادلانه نبود...چانیول نباید هربار که در حد چند صدم درصد تو فراموش کردنش پیشرفت میکرد دوباره جلوش ظاهر میشد.
-اینجا چیکار میکنی؟
ضعیف پرسید و نگاهش رو سانتی متری از روی کفش های براق خودش بالا نیاورد.
-تو چی فکر میکنی؟ شاید فقط اومدم مهمونی...
چانیول حالا یه کم بهش نزدیک تر شده بود و بکهیون خیلی راحت میتونست بوی عطری که زده بود و حتی داغی نفس هاش رو حس کنه...شایدم فقط تصور میکرد...

ESTÁS LEYENDO
••✴️Stigma✴️••
Misterio / Suspensoبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...