یه نفس عمیق بیرون داد و بعد با تردید دستش رو بالا اورد و روی دکمه زنگ گذاشت و بعد یه اه اروم دوباره کشید. واقعا امیدوار بود با اینجا اومدن چانیول رو عصبانی نکنه...باید اعتراف میکرد که هم نگران شده بود و هم کنجکاو و این دوتا ترکیب جالبی نبودن در نتیجه حالا اینجا بود...در خیلی سریع تر از چیزی که فکرش رو میکرد باز شد و نگاه بکهیون روی زن میانسالی که یه لبخند گنده روی لبهاش بود نشست. دوباره اب دهنش رو قورت داد و تا کمر خم شد.
-از ملاقاتتون خوشبختم...بیون بکهیونم...
با نهایت ادب خودش رو معرفی کرد و بعد سرش رو بالا اورد و یه لحظه حس کرد لبخند روی لبهای زن کمرنگتر شده ولی فکرش رو وقتی مادر چانیول یهو جلو اومد و بغلش کرد عقب زد.
-خوش اومدی عزیزم..مرسی که به درخواستم توجه کردی...
-خوا...خواهش میکنم...
زن روبروش گرم بغلش کرده بود اما حالت نگاهش جوری بود که پرستار جوون اصلا نمیتونست درکش کنه و داشت فکر میکرد توی اون جمله کوتاه معرفی چی بوده که یهو حالت زن میانسال رو تا این حد عوض کرد...ولی فقط گیج و منگ لب زد و اجازه داد زن روبروش به داخل خونه بکشتش. طوری استرس گرفته بود که بی سابقه بود و واقعا نمیدونست قراره اخر این ملاقات به کجا برسه.
-یول خوبه؟
با تردید قبل از وارد شدن به هال پرسید و زن میانسال چرخید سمتش و یه لبخند گرم زد.
-روی مبل بیهوشه...
ابروهای بکهیون بالا رفت و زن اروم خندید.
-درست حدس زدی گولت زدم...دلم میخواست ببینمت و نتونستم خودداری کنم...نگران نباش...عصبانی نمیشه...
بکهیون نفس لرزونش رو بیرون داد و بعد از خارج کردن کفشش وارد خونه کوچیک و گرم شد. زن میانسال با لبخند اشاره ای به مبل کرد و نگاه نگران بکهیون روی پسر قدبلندی که روش عمیق خواب بود نشست.
-واسه چی میخواستید من رو ببینید...؟
اروم پرسید و چند قدم جلو اومد و خانوم پارک چرخید دوباره سمتش.
-خب...حس کردم رابطه نزدیکی با پسرم داری...و میدونم یول من با کسی صمیمی نمیشه...میخواستم بدونم کی هستی که قانون هاش رو برات شکسته...
دهن بکهیون فقط باز و بسته شد. واقعا نمیدونست چی بگه یا چه واکنشی نشون بده...
-بیا بریم تو اشپزخونه...نمیخوام بیدارش کنم...
خانوم پارک اروم لب زد و با لبخند به سمت اشپزخونه اشاره کرد و بکهیون فقط تونست یه سر به نشونه فرمانبردای تکون بده. نگاه اخری به دوست پسر بیهوشش روی مبل انداخت و بعد همراه زن میانسال وارد اشپزخونه شد.
-این هات چاکلت رو واسه اون احمق درست کردم اما خوابش برده...هنوز یه کم گرمه تو بخور...
خانوم پارک با مهربونی بهش گفت و نشست پشت میز و بکهیون خجالت زده بعد یه تشکر کوچیک روبروش نشست و انگشت های باریکش رو دور ماگ حلقه کرد. میتونست سنگینی نگاه زن روبروش رو به خوبی حس کنه. یکی دو قلپ از مایع تو دستش مزه کرده بود که خانوم پارک دوباره به حرف اومد.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
••✴️Stigma✴️••
Gizem / Gerilimبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...