-باز که ولویی کف زمین!
جونگده با خنده ارومی گفت و خودش هم کنار دوست مو مشکیش که کنار در اتاق روی زمین پهن شده بود نشست.
بکهیون سرش رو از روی برگه های تو دستش بلند کرد و عینک ظریفش رو یه کم روی بینی جا به جا کرد.
-میگم فقط من این حس رو دارم یا این فرم های لعنتی زیادی پیچیده ان؟ شایدم فقط من زیادی احمقم...دیگه تشخیص نمیدم...
ابروهای جونگده بالا رفتن و بعد خیلی سریع دسته برگه های توی دست بکهیون رو به سمت خودش کشید.
-واااو چه خبر شده که پرستار بیون پرکار داره درخواست میده شیفت هاش کم بشه؟ مگه تو نبودی که میگفتی کاری نداری تو خونه بکنی؟
بکهیون معذب چندباری پلک زد و بعد با لبهای خط شده برگه ها رو دوباره به سمت خودش کشید. خجالت اور بود اگه بگه که فقط به خاطر حرف یکی که احتمالا اونقدرها هم براش مهم نبوده داره اینکار رو میکنه... و البته جونگده هم خبری از گرایش و روابطش نداشت و با وجود اینکه بکهیون میدونست جونگده ادمی نیست که راجبش قضاوت کنه اما اینکه بخواد همچین چیزهایی رو عین یه راز مخفی کنه تقریبا عادتش شده بود.
-فقط نیاز به استراحت دارم... همین...
اروم زیر لب گفت و دوباره مشغول خوندن فرم تو دستش شد و از خجالت دروغی که گفته بود لب پایینش رو گاز گرفت.
-این درصدهای کوفتی واسه حقوق چیه دیگه؟ من چطوری باید حساب کنم هر ساعت چند درصد کم میشه؟
جونگده با صدای بلند زیر خنده زد و بعد دستش رو پشت گردن بکهیون انداخت و دوستش رو به سمت خودش کشید.
-حالا میفهمم چرا جای مهندس پرستار شدی! بده من برات پر میکنم احمق جون...
بکهیون یه چشم غره بهش رفت اما بهرحال فرم ها رو با خوشحالی توی بغل جونگده انداخت و بی توجه به اینکه توی راهرو بیمارستانن پاهاش رو دراز کرد.
-سولبی خوب بود؟
همینطور که داشت دوستش رو که برای تمرکز اخم کرده بود تماشا میکرد پرسید و جونگده با بی حواسی سری تکون داد.
-اره... دیگه زخم هاش دارن جمع میشن...کمتر از قبل هم درد داره...با منم حال نمیکنه... هربار درو باز میکنم بهش سر بزنم نیشش باز میشه اما وقتی میبینه منم باز بسته میشه...انگار مامور عذابی چیزی باشم..
بکهیون بعد شنیدن این حرف شروع به خنده کرد و نیشخندی به دوستش زد.
-اینکه معلومه چرا...چون من خوش قیافه ترم!
با لحن پر غروری گفت و در عوض جونگده پوفی کرد و نگاهش کرد.
-ربطی به خوش قیافگی نداره احمق...وقتی روی تو کراش داره معلومه فقط میخواد تو رو ببینه...حتی شبیه میمون هم بودی تو رو ترجیح میداد...
CZYTASZ
••✴️Stigma✴️••
Tajemnica / Thrillerبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...