"چرا قبول کردم باهاش بیام؟ "
این سوالی بود که بکهیون در طول مسیرشون وقتی داشت سعی میکرد قدم های کوتاهش رو با قدم های زیادی بلند چانیول هماهنگ کنه تقریبا صدبار از خودش پرسید و باز هم نتونست یه جواب قانع کننده برای سوالش جفت و جور کنه...
باشگاه یکی از اخرین جاهایی بود که بکهیون حتی ممکن بود در بیست کیلومتریش دیده بشه و برای نرفتن به اونجا دلایل خیلی بیشتری از تنبلی داشت...پس چرا...؟
سوال راجب علت رفتارهاش وقتی چانیول دور و برش بود خیلی بی فایده بود چون یا جوابی نداشت و یا هرچی که از سرش میگذشت در حد مرگ میترسوندش و باعث میشد نخواد اصلا بهش فکر کنه و خب بهرحال اون از اول اشنایی با این پسر عجیب توی اون کوچه تاریک دکمه اف مغزش رو زده بود.
شایدم همون شب یه روح تسخیرش کرده بود و کنترل بدنش رو به دست گرفته بود...البته اگه میخواست منطقی تر به قضیه نگاه کنه روحی تسخیرش نکرده بود...بلکه چانیول اینکار رو کرده بود...
وقتی جلوی یه ساختمون نسبتا قدیمی که یه تابلوی نئون بی ریخت داشت ایستادن بکهیون اب دهنش رو قورت داد و زیر چشمی نگاهی به چانیول که خونسرد داشت گوشیش رو چک میکرد شد. نگاهش باعث شد توجه چانیول به سمتش جلب بشه.
-نگران نباش اونقدرام سخت نیست...
چانیول قبل از باز شدن در گفت و خودش جلو داخل رفت و بکهیون بعد یه نفس عمیق دنبالش کرد.
احتمال میداد اینجا یه باشگاه خصوصی باشه چون تابلوی خیلی تو چشمی نداشت و حتی در هم بسته بود و ظاهرا چانیول بهشون خبر داد تا در رو باز کنن.
-هی چانیولا...
به محض اینکه داخل شدن یه مرد قد بلند هیکلی اومد سمتشون و با نیشخند یه بغل نصفه نیمه به چانیول داد و نگاه بکهیون با نگرانی به اطراف چرخید. زیاد شلوغ نبود اما همین تعداد ادم هم برای معذب کردن بکهیون کافی بود... همه افراد حاضر توی باشگاه بدن های رو فرمی داشتن و معلوم بود باشگاه اومدن یکی از روتین های زندگیشونه درحالی که بکهیون...
هوفی کشید و منتظر شد چانیول معرفیش کنه.
چانیول بعد یه کم خوش و بش با دوستش بالاخره چرخید و به بکهیون اشاره کرد.
-این دوستمه هیونگ... از این به بعد گاهی میارمش با خودم...لازمه یه کم چیز میز یاد بگیره...
مرد مقابلشون خیلی راحت سر تا پای بکهیون رو یه دور دقیق اسکن کرد و بعد نیشخندی زد.
-از نظر من که خیلی چیزها باید یاد بگیره... راحت باش...
گفت و بعد یه ضربه به شونه چانیول ازشون فاصله گرفت و بکهیون به خاطر تیکه ای که اون مرد خیلی واضح بهش انداخته بود اخم کرد.
ESTÁS LEYENDO
••✴️Stigma✴️••
Misterio / Suspensoبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...