🔱Chapter 114🔱

8K 1.1K 227
                                    

-هیونگ... بسه! خفه ام کردی!

جونگ کوک حرصی زیر لب خطاب به پسر کنارش گفت ولی چانیول بی توجه یه پوک عمیق دیگه به سیگارش زد و انگشتهاش رو دور فرمون ماشین محکمتر کرد. حالا که تو شرایط قرار گرفته بود دوباره حماقت خودش رو درک نمیکرد...اون نباید اینجا میبود...الان میتونست کنار بکهیون با خیال راحت روی تختش دراز کشیده باشه و به صدای نفس کشیدن هاش گوش بده نه اینکه کنار عمارت لعنت شده جئون منتظر سر رسیدن نگهبان ها یا هایری برای فراری دادنش باشه...هایری دوست خوبی براش بود.یه مدت از دوست هم بیشتر بودن اما پیوند بینشون اونقدری قوی نبود که بخواد به خاطرش همه چی رو ریسک کنه...اون اونقدرها ادم فداکاری نبود و شاید چانیول گذشته اهمیتی به توی دردسر افتادن نمیداد اما چانیولِ الان چیزهای زیادی برای از دست دادن داشت و امادگی از دست دادن هیچکدومشون رو هم نداشت.

-پس کدوم گوری موندن؟

عصبی بعد از چند دقیقه همینطور که جوری دود سیگارش رو داخل میکشید که انگار براش حکم اکسیژن داره پرسید و پسر کم سن تر گوشیش رو چک کرد.

-چقدر عجولی... همین دو دقیقه پیش پیام اومد که میرسن...

چانیول یه نفس عمیق کشید و ته سیگارش رو از پنجره نیمه باز پرت کرد بیرون.

-عجول نیستم... فقط خوشم نمیاد بشینم منتظر دردسر بشم...

با لحنی که رسما ازش زهر میچکید گفت ولی جونگ کوک حرفی نزد. میدونست چانیول اصلا و ابدا از ریسک های اینجوری خوشش نمیاد و همین که راضی شده بود بهشون کمک کنه خودش موفقیت بیش از حد بزرگی بود.

-اومدن...

با صدای چانیول از جا پرید و نگاهش رو به بالای دیوار کنارش که ماشین بکهیون رو خیلی دقیق چسبیده بهش پارک کرده بودن داد. تهیونگ پشت بهشون بالا دیوار بود و ظاهرا داشت به هایری برای بالا اومدن کمک میکرد. جونگ کوک با دیدن این صحنه حس کرد قفسه سینه اش از ترس منقبض شده و حالا بالاخره حس و حال هیونگش رو درک میکرد...اگه لو میرفتن... این فکر برای چند ثانیه از سرش گذشت ولی پسر کوچیکتر با تند تند تکون دادن سرش اون رو بیرون کرد و نگاهش رو روی تهیونگ زوم کرد. پسر جوون موفق شد به هایری کمک کنه بیاد روی دیوار و بعد خیلی اروم و بی صدا از سمت دیگه اش اویزون شد و بعد روی کاپوت ماشین بکهیون با یه صدای کوچیک فرود اومد و تمام این مدت دونفری که توی ماشین بودن حتی نفس هم نکشیدن.

هایری سعی کرد روش تهیونگ رو تکرار کنه اما صدایی که فرودش ایجاد کرد تقریبا سه برابر بود و باعث شد خون تو رگای جونگ کوک یخ ببنده. برای تقریبا یه دقیقه همشون بی حرکت شدن و فقط گوش دادن و وقتی تقریبا مطمئن شدن توجهی جلب نشده و یه مشت نگهبان در حال هجوم اوردن به این سمت نیستن دوباره تکون خوردن.

••✴️Stigma✴️••Where stories live. Discover now