یه حرف پر احساس دیگه که باز هم قرار بود بی جواب بمونه...این فکری بود که بکهیون بعد از گفتن اون جمله کرد...و اونقدر هم توی شناخت چانیول موفق نبود که متوجه بشه حالتی که چشم های پسر جلوش حالا گرفتن نشون از چه حسی داره فقط وقتی پسر بلندتر یه کم بهش نزدیکتر شد و دستش رو برای جلو کشیدنش پشت کمرش گذاشت بکهیون تونست خواسته اش رو حدس بزنه و بدون اینکه به مغزش اجازه بده سمت علت های احتمالی چانیول بره اروم و با تردید به جلو خم شد و اجازه داد لبهای سردشون روی هم جا بگیره...
لبهای چانیول مثل همیشه طعم پوزخند میدادن... طعم جمله ی " مثل همیشه تو دستمی! " اما برای بکهیون این جمله یا حتی اون پوزخند معنایی نداشت...چانیول حس قدرت میخواست و هربار که سمتش میومد بکهیون با تمام وجود این رو حس میکرد.
اما اون فرق داشت...برای علت خاصی سمت پسر بزرگتر نرفته بود و نمیرفت... تنها علتی که بکهیون میخواست به چانیول نزدیک بشه, خود چانیول بود! فقط و فقط خودش...نه به خاطر حسایی که با نزدیک شدن به چانیول بهش دست میداد... اره از اون حسها لذت میبرد اما علتش نبودن...
اروم دست هاش رو دور گردن چانیول حلقه کرد و لبهاش رو برای دسترسی بیشتر ادم جلوش بازتر کرد. چانیول محکم پهلوش رو فشار داد و بیشتر روش خم شد و بکهیون برای اینکه از برخورد کردن کمرش به کاپوت جلوگیری کنه مجبور شد یکی از دستهاش رو یه کم عقب ببره و ستون کنه. سطح کاپوت زیر دستش سرد بود و مچش تو موقعیت بدی قرار گرفته بود اما چانیول بیشتر و بیشتر برای مزه کردن لبهاش روش خم میشد و بهش فشار میاورد و بکهیون جرات نداشت و البته نمیخواست که مانعش بشه. برای همین تقریبا با تردید پاهاش رو دور کمر چانیول حلقه کرد تا بتونه ثابت بمونه و کارش باعث شد برای چند لحظه لبهای پسر جلوش از حرکت بیوفتن...
چانیول یه کم عقب رفت و به مردمک های لرزونش خیره شد و بکهیون بی اراده لبش رو گاز گرفت. نکنه کار اشتباهی کرده بود.
-دا... داشتم میوفتادم...
معذب زیر لب گفت و خودش رو یه کم جلو کشید. حالت نگاه چانیول بعد توضیحش تغییری نکرده بود و این براش تا حدی ترسناک بود.
-چرا اینجوری نگاه میکنی؟
اروم زمزمه کرد و حلقه دستهاش پشت گردن پسر روبروش یه کم شل شدن.
-چه جوری نگاه میکنم؟
چانیول اروم سمت لبهاش خم شد و تقریبا روشون زمزمه کرد و بکهیون با گیجی دوباره اب دهنش رو قورت داد.
-جوری که انگار کار اشتباهی کردم...
چانیول یه نیشخند کوچیک زد و دستش رو بالا اورد و روی گونه سرد بکهیون جا داد و با شستش مشغول نوازش پوستش شد.
-اره...خیلی اشتباه کردی...
لبهای بکهیون یه کم به سمت پایین متمایل شدن. نمیفهمید چیه اینکه فقط پاهاش رو دور کمر چانیول برده انقدر اشتباهه...

VOCÊ ESTÁ LENDO
••✴️Stigma✴️••
Mistério / Suspenseبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...