Chapter 40

7.5K 1.2K 34
                                    

با دست شونه دردناکش رو که به طور ازاردهنده ای بی وقفه داشت تیر میکشید ماساژ داد و همینطور که با عصبانیت توی جیبش دنبال پاکت سیگارش میگشت سعی کرد به سمت انتهای کوچه قدم تند کنه...بیشتر از هرچیزی الان برگشت به خونه و ارامش گرفتن کنار مادرش رو میخواست... امروز روز نحسی براش بود...تمرین اول صبحش افتضاح پیش رفته بود و موقع بلند کردن یکی از وزنه ها میله از دستش در رفته بود و شونه اش ضرب دیده بود و مجبور شده بود تمام روز با یه شونه داغون با شاگردهاش تمرین کنه و چون ادمی نبود که بخواد از زیر کار در بره دم نزده بود و تا اخرین لحظه وظیفه اش رو انجام داده بود!

بالاخره موفق شد از ته جیبش که انگار حتی عمیقتر هم شده بود پاکت سیگارش رو بیرون بکشه. مثل کسی که یهو به ارامش رسیده یه نخ ازش بیرون کشید و دستش رو بالا برد اما هنوز سیگار به لبهاش حتی نزدیک نشده بود که با ضربه ای که یهو محکم به کمرش خورد به شدت به سمت جلو پرت شد و با زانو روی زمین افتاد و صورتش بی اراده از درد شدیدی که توی استخون زانوهاش پیچیده بود جمع شد...شوکه و تقریبا عصبانی چرخید.

پنج تا مرد جوون با حالت های نچندان دوستانه بالای سرش ایستاده بودن و بهش خیره بودن و به وضوح منتظر واکنشش بودن...واکنشی که چانیول اصلا نمیدونست چی باید باشه چون هیچ کدومشون رو نمیشناخت!

با عصبانیت سیگاری رو که توی دستش له شده بود به کنار پرت کرد.

-به نفعتونه برای این کارتون یه علت تخمی خوب داشته باشید...

از لای دندون های چفت شده اش گفت و خودش رو یه ضرب بالا کشید و سر پا شد اما با وجود دردی که توی زانوهاش پخش شد اصلا نذاشت که حالت چهره اش عوض بشه...میدونست ضعف نشون دادن یعنی اینکه نصف بازی رو باختی...

-علت میخواد...

یکی از مردای روبروش با نیشخند و یه صدای بلند رو به بقیه اعلام کرد و باعث شد دوستاش با لحن پرتمسخری شروع به خندیدن کنن و بهش خیره بشن.

-واقعا علتش رو نمیدونی؟

همون مرد قبلی با اخم پرسید و چانیول با فکی که منقبض شده بود بهش زل زد.

-من حتی نمیدونم تو اشغال کی هستی!

تقریبا داد زد و یه قدم اومد جلو و چنگی لای موهاش که روی پیشونیش ریخته بودن زد و عقبشون داد.

-پس زودتر دهنت رو باز کن و بگو کی فرستادتت!

خنده از روی صورت مرد جلوش سریع پاک شد و لبهاش روی هم خط شدن.

-حتی نمیدونی کی هستیم؟

زمزمه کرد و یه کم اومد جلو و با اخم نگاهش رو بهش دوخت.

-یعنی داری میگی ما رو تا حالا به عمرت ندیدی؟

چانیول با ابروهای تو هم گروه کوچیک روبروش رو از چشم گذروند و روی صورت هر کدوم یکی دو ثانیه ای هم مکث کرد و بعد دوباره نگاهش رو به مردی که از بقیه جلوتر اومد بود داد.

••✴️Stigma✴️••Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang