-چرا انقدر عصبی ای؟ ریلکس باش... شونه هات رو شل کن... عضله هات هرچی سفت تر باشه اعصابت بیشتر تحریک میشه و تمرکزت میاد پایین... این اشتباه رایج همه اس...
سهون با ملایمت توضیح داد و دستش رو روی شونه های لوهان گذاشت و فشار کم جونی بهشون اورد. پسر قد کوتاه تر با نگاه بی حسی بهش خیره شد و بعد اروم سری به نشونه فهمیدن تکون داد. سهون چند لحظه به چشم های شیشه ای جلوش خیره موند و بعد اروم از جلوش کنار رفت و سعی کرد به جدی بودنش ادامه بده و توجهی به رفتارهای سرد لوهان نشون نده.
-انگشتت صاف تر باید باشه... موازی با بدنه اسلحه...
کنارش ایستاد و با لحنی که واقعا تلاش داشت سرزنشگر نباشه لب زد و انگشت اشاره لوهان بدون اینکه نگاهی بهش کنه فقط به سمت ماشه کشیده تر شد. لبهای پسر کوچیکتر خط شده بودن و طوری اخم کرده بود که سهون میتونست رگ روی شقیقه اش رو تقریبا ببینه. اولین بار بود که لوهان رو انقدر عصبی و بی حوصله میدید... تمام مسیر حتی یه بار هم باهم همکلام نشده بود و مثل همیشه سعی نکرده بود اعصابش رو به هم بریزه و این هم نگران کننده بود و هم خوشحال کننده...
با یه اخم کمرنگ پشت پسر کوچیکتر ایستاد و از پشت دستهاش رو جلو اورد و روی دست هاش گذاشت.
-موقع نشونه گیری و شلیک باید قدرت رو بین دوتا دست هات تقسیم کنی...
اروم زمزمه کرد و لوهان معذب با برخورد گرمای نفس های پسر پشتش به پوست گردنش تکون ضعیفی خورد.
-تو راست دستی پس با دست راست ماشه رو میکشی... دو دستی اسلحه رو نگه داشتی با دستی که ماشه میکشی باید به سمت جلو فشار بیاری با دستی که ساپورتت میکنه به سمت عقب... قدرت رو تقسیم میکنی... دست ساپورت هفتاد درصد ،دست ماشه سی درصد...
با جدیت توضیح داد و دست هاش رو که روی دستهای پسر کوچیکتر بودن حرکت داد و فشار بهشون اورد تا منظورش رو برسونه.
-من مگه کامپوترم که بتونم حساب کنم هر دستی چند درصد دارم باش فشار میارم...این دیگه چه چرتیه؟
لوهان بالاخره به حرف اومد و با لحن خشکی پرسید و گردنش رو چرخوند اما وقتی متوجه شد اینجوری صورت سهون تقریبا چند سانتی متری لبهاشه سریع دوباره با یه اخم کوچیک به جلو چرخید.
-محاسبه نمیخواد... یه چیز غریضیه... بعد یه مدت دستت میاد... قدرت تو دست ماشه کش باید کمتر باشه چون اگه زیادش کنی عضله هات ریلکس نیستن و موقع کشیدن ماشه اذیت میشی و تمرکزت رو از دست میدی و امکان خطا بالاتر میره!
لوهان نفس عمیق و درمونده ای کشید و روی پاهاش جا به جا شد و سعی کرد به دستور عمل هایی که سهون داده عمل کنه... اما حتی نگه داشتن اون وسیله لعنت شده فلزی تو دست هاش داشت حالش رو بهم میزد و پایین رفتن یه خط از عرق سرد رو روی تیره کمرش حس میکرد. سهون با تردید دست هاش رو عقب برد اما از پشتش کنار نرفت.
VOCÊ ESTÁ LENDO
••✴️Stigma✴️••
Mistério / Suspenseبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...