-اوه سهون!
با صدای نسبتا بلندی که یهو اسمش رو صدا کرد هوفی کشید و همینطور که با حوله صورتش رو خشک میکرد از سرویس بهداشتی اتاق کارش بیرون اومد.
-میدونی من بهرحال بیرون میومدم... بد نبود یه کم صبر کنی...
با خونسردی خطاب به لوهان گفت و عینکش رو از جیب پیراهنش خارج کرد و دوباره روی بینیش جا داد. پسر موصورتی وسط اتاق با حالتی داشت نگاهش میکرد که انگار نگاه بهش مساوی با قورت دادن یه لیوان اب لیمو ترشه! و سهون میدونست این نگاه یعنی بازهم قراره غرغر بشنوه.
-چی شده جناب لوهان؟
ابروهاش رو بالا داد و با لبخند پرسید و رفت سمت میزش.
-بابام باز زورم کرده دعوتت کنم مهمونی...
لوهان با لحن پرحرصی گفت و باعث شد پسر بزرگتر اروم بخنده.
-انقدر دعوت کردن از من سخته؟
لوهان یه کم لبهاش رو کج کرد و بعد اومد کنار میزش و به محض اینکه دست سهون رفت سمت یکی از پرونده ها با تخسی محض دقیق باسنش رو روی همون گذاشت و نشست روی میز. سهون سری تکون داد و نگاهش رو بالا اورد.
-نه سخت نیست... فقط تجربه ثابت کرده تو از این قضیه واسه خالی کردن همه عقده هات از بچگی تا خود الان استفاده میکنی و عین دخترای باکره واسه بله گفتن کلی ناز میکنی...
سهون بی اراده از این تشبیه خندید و دستهاش رو زیر بغلش زد و به پسر موصورتی که با یه حالت طلبکار و رئیس وارانه روی میز جا خوش کرده بود خیره شد.
-بستگی داره...
-به چی؟
لوهان بدون معطلی پرسید و سهون یه کم ادای فکر کردن دراورد.
-خب... به اینکه داری ازم درخواست دیت میکنی یا چون بابات گفته مجبوری داری بهم میگی بیام؟
با نیشخند پرسید و اخم های لوهان یه کم توی هم رفتن و بعد پسر کوچیکتر متقابلا پوزخند زد.
-کدوم باعث میشه بدون اوه سهون بازی دراوردن، بیای؟
سهون لبخند کمرنگی زد.
-مسلما اولی... اما اگه فقط محض اینکه بگم باشه دروغ بگی واقعا ناراحت میشم...
لوهان چند لحظه توی چشم هاش خیره موند و بعد نگاهش رو گرفت.
-نمیگم اولی...چون علاقه ای به اینکه جلوی چشم بابام باهات برم سر دیت ندارم... اما ترجیح میدم اونجا باشی...و این نهایت صداقتیه که میتونم به خرج بدم...
و این نهایت صداقتی بود که اوه سهون بهرحال نیاز داشت.
دستش رو دراز کرد و مچ پسر کوچیکتر رو گرفت و باعث شد نگاه لوهان دوباره برگرده روش.
VOCÊ ESTÁ LENDO
••✴️Stigma✴️••
Mistério / Suspenseبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...