من نمیتونم!!!
تقریبا پشت گوشی داد زد و با حرص لگدی تو هوا انداخت ,اما نه لحن تهدیدامیز و نه دادش تونستن نظر پدرش رو عوض کنن و البته خودش هم میدونست که این مدل رفتارهاش قرار نیست چیزی رو تغییر بده اما باید اعتراض میکرد تا اونها بفهمن که قرار نیست رامشون بشه!
-دوباره نمیگم لوهان... میری محترمانه ازش درخواست میکنی و بعد کارتون دوتایی با هم میاید خونه... مادرت میخواد با سهون اشنا بشه و منم ترجیح میدم روابطمون باهاش بهتر باشه... اون پسر برام خیلی عزیزه پس مراقب رفتارهات باش! خیال نکن از گستاخی هات بیخبرم و همه چی رو سپردم به اون! اگه نمیخوای تا اخر عمر کارتات مسدود بمونه بهتره دست از لجبازی با خانواده ات برداری!
لوهان در برابر این حرفها فقط چشم هاش رو چرخوند و دندون هاش رو روی هم فشار داد. شاید اگه سهون انقدر براش بازی درنمیاورد این حرفها اینجوری براش سنگین تموم نمیشدن.
-بله اینو خیلی وقته متوجه شدم...در واقع حتی از پسر خودتون هم عزیزتره وگرنه عین برده اختیارش رو نمیدادید دست اون!!!
با لحنی که تقریبا داشت ازش زهر میچکید گفت و دوباره یه لگد دیگه تو هوا انداخت. حس میکرد انقدر بهش فشار اومده که تا یکی رو با دستهای خالی خفه نکنه اروم نمیگیره... یکی مثل اوه سهون لعنتی!
پدرش طبق معمول توجهی به نیش و کنایه هاش نکرد و خیلی خونسرد ادامه داد.
-یا دعوتش میکنی و با هم میاید یا تا ماه اینده خودت جای خواب پیدا کن!!!میدونم که بدون وسیله هات نمیتونی زندگی کنی...
و قبل اینکه لوهان بتونه اعتراضی کنه تماس رو قطع کرد.
گوشی رو پایین اورد و سرش رو بین دست هاش گرفت و سعی کرد نفس های عمیق بکشه اما هرکاری کرد اروم نشد.
-دعوت محترمانه...
با تمسخر زیر لب گفت و لبهاش رو کج کرد.
-بشین تا بکنم!!!
پوزخندی زد و گوشیش رو توی جیب شلوار لی تنگش که دوباره با پیچوندن مقرارات همواه یونیفرمش پوشیده بود سر داد و راه افتاد تا به اتاق کار خودش و سهون برگرده.یه تقه کوچیک به در انداخت و بدون اینکه حتی ثانیه ای منتظر جواب بمونه ، بازش کرد.
-بابام میگه باید بیای امشب خونمون شام... درجریان باش...نمیشه نه هم بگی وگرنه من بی خونه میشم چون اونا تو رو از پسر تخمی خودشون بیشتر دوست دارن!!! حوصله مزخرف شنیدن هم ندارم پس فقط قبول کن و اون پیری رو به ارزوی کوفتیش برسون!
با حرص تقریبا به سهون توپید و با کوبیدن در پشت سرش خودش رو برد سمت مبل و روش انداخت.سهون که از ورود یه دفعه ای و جیغ و داد های اون بچه گربه همیشه عصبانی یه کم جا خورده بود با ابروهای بالا رفته چند لحظه به پسر روی مبل خیره موند و بعد سعی کرد جلوی بالا رفتن کناره های لبش رو بگیره.

ESTÁS LEYENDO
••✴️Stigma✴️••
Misterio / Suspensoبکهیون یه پرستار ساده و خوش قلبه که یه روز موقع برگشتن از سرکارش توی کوچه چانیول رو در حالی که چاقو خورده و وضعیتش خیلی بده پیدا میکنه. بکهیون به درخواست اون پسر که بهش میگه به پلیس زنگ نزنه اون رو به خونه اش میاره و با وجود تمام اخلاق های بد چانیول...